به نام خداوند مهر آفرین
سال 14094 اهورایی، 7037 میترایی، 3753 زرتشتی، 2573 کوروشی (شاهنشاهی) و 1394 خورشیدی

بنام خدا

 

چتر

erection.gif
 
پیرمرد ۸۵ ساله‌ای می‌ره پیش دکترش برای چک‌آپ
دکتر در مورد وضعیتش می‌پرسه
پیرمرد با غرور جواب می‌ده: هیچ‌وقت به این خوبی نبودم
تازگی با یه دختر ۲۵ ساله ازدواج کردم و حالا باردار شده
نظرت چیه دکتر؟

دکتر می‌گه: من یه شکارچی رو می‌شناسم که  
یه روز که می‌خواسته بره شکار، از بس عجله داشته
اشتباهی چترش رو به جای تفنگش برمی‌داره
و می‌ره توی جنگل
 همین‌طور که می‌رفته جلو، یهو یه پلنگ جلوش ظاهر می‌شه  
شکارچی چتر رو می‌گیره به طرف پلنگ و نشونه می‌گیره
و …. بنگ! پلنگ کشته می‌شه

پیرمرد با حیرت می‌گه: این امکان نداره!
حتما یه نفر دیگه پلنگ رو با تیر زده

دکتر با لبخند می‌گه
منظور منم دقیقا همین بود
Impotence-Erectile-Dysfunction 2.jpg





تاريخ : یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:پیرمرد,چک آپ,آپ,چتر,,
ارسال توسط سورنا

بنام خدا

پیرمرد به من نگاه کرد و پرسید چند تا دوست داری؟

گفتم چرا بگم ده یا بیست تا...جواب دادم فقط چند تایی

پیرمرد آهسته و به سختی برخاست و در حالیکه سرش راتکان می داد گفت : تو آدم خوشبختی هستی که این همه دوست داری ولی در مورد آنچه که می گویی خوب فکر کن

خیلی چیزها هست که تو نمی دونی

دوست، فقط اون کسی نیست که توبهش سلام می کنی

دوست دستی است که تو را از تاریکی و ناامیدی بیرون می کشد درست وقتي دیگرانی که تو آنها را دوست می نامی سعی دارند تو را به درون نااميدي و تاريكي بکشند 

دوست حقیقی کسی است که نمی تونه تو رو رها کنه

صدائی است که نام تو رو زنده نگه می داره حتی زمانی که دیگران تو را به فراموشی سپرده اند

اما بیشتر از همه دوست یک قلب است. یک دیوار محکم و قوی در ژرفای قلب انسان ها جایی که عمیق ترین عشق ها از آنجا می آید

پس به آنچه می گویم خوب فکر کن زیرا تمام حرفهایم حقیقت است ، فرزندم یکبار دیگر جواب بده چند تا دوست داری؟

سپس مرا نگریست و درانتظار پاسخ من ايستاد ...

با مهربانی گفتم: اگر خوش شانس باشم، فقط یکی و آن تو هستي !

بهترین دوست کسی است که شانه هایش رابه تو می سپارد و وقتي كه تنها هستي تو را همراهی می کند و در غمها تو را دلگرم می کند .

کسی که اعتمادی راکه به دنبالش هستی به تو می بخشد و وقتی مشکلی داری آن راحل می کند وهنگامی که احتیاج به صحبت کردن داری به توگوش می سپارد و بهترین دوستان عشقی دارند که نمی توان توصیف کرد، غیرقابل تصوراست ...

چقدر خداوند بزرگ است چون درست زمانی که انتظار دریافت چیزی را از او نداری بهترينش را به تو ارزاني مي دارد ...

 

 

 

سخن روز :  مراقب دل ها باشيم ، وقتی تنهاییم، دنبال دوست می گردیم  ، پیدایش که کردیم، دنبال عیب هایش می گردیم  ، وقتی که از دست دادیمش، دنبال خاطراتش می گردیم  ، و همچنان تنها می مانیم ، هیچ چیز آسان تر از قلب نمي شکند...ژان پل سارتر



تاريخ : یک شنبه 10 مهر 1390برچسب:دوست,پیرمرد,ژان پل سارتر,,
ارسال توسط سورنا

بنام خدای زیباییها

  

 چوپان بيچاره خودش را كشت كه آن بز چالاك از آن جوي آب بپرد نشد كه نشد...!

 او مي‌دانست پريدن اين بز از جوي آب همان و پريدن يك گله گوسفند و بز به دنبال آن همان...

 عرض جوي آب قدري نبود كه حيواني چون بز نتواند از آن بگذرد ...

 نه چوبي كه بر تن و بدنش مي‌زد سودي بخشيد و نه فريادهاي چوپان بخت برگشته.

 پيرمرد دنيا ديده‌اي از آن جا مي‌گذشت وقتي ماجرا را ديد پيش آمد و گفت من چاره كار را مي‌دانم.

 آنگاه چوب دستي خود را در جوي آب فرو برد و آب زلال جوي را گل آلود كرد.

 بز به محض آنكه آب جوي را ديد از سر آن پريد و در پي او تمام گله پريد.

 چوپان مات و مبهوت ماند. اين چه كاري بود و چه تأثيري داشت؟

 پيرمرد كه آثار بهت و حيرت را در چهره چوپان جوان مي‌ديد گفت : تعجبي ندارد تا خودش را در جوي آب مي‌ديد حاضر نبود پا روي خويش بگذارد ، آب را كه گل كردم ديگر خودش را نديد و از جوي پريد.

 و من فهميدم اين كه حيواني بيش نيست پا بر سر خويش نمي‌گذارد و خود را نمي‌شكند چه رسد به انسان كه بتي ساخته است از خويش و گاهي آن را مي‌پرستد ...

 


 سخن روز :  تجربه بهترین درس است هر چند حق التدریس آن گران باشد . کارلایل

 





ارسال توسط سورنا

بنام دوست

 پيرمردي صبح زود از خانه‌اش بیرون رفت. در راه با يک خودرو  تصادف کرد و آسيب ديد . رهگذراني که رد مي‌شدند به سرعت او را به نزدیکترین درمانگاه رساندند .پرستاران ابتدا زخم‌هاي پيرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: "بايد از شما عکسبرداري شود تامطمئن شويم جايي از بدنت آسيب و شکستگي نديده باشد ." پيرمرد غمگين شد، گفت عجله دارد و نيازي به عکسبرداري نيست .پرستاران از او دليل عجله‌اش را پرسيدند .گفت :زنم در خانه سالمندان است. هر روز به آنجا مي‌روم و ناشتایی (صبحانه) را با او مي‌خورم. نمي‌خواهم دير شود !
 پرستاري به او گفت: خودمان به او خبر مي‌دهيم.
 پيرمرد با اندوه گفت : خيلي متأسفم. او آلزايمر دارد. چيزي را متوجه نخواهد شد! حتي مرا هم نمي‌شناسد !
 پرستار شگفت زده گفت: وقتي که نمي‌داند شما چه کسي هستيد، چرا هر روز براي صرف ناشتایی (صبحانه) پيش او مي‌رويد؟

 پيرمرد با صدايي گرفته، به آرامي گفت:

  اما من که مي‌دانم او چه کسي است ...!

 





ارسال توسط سورنا

 بنام خدا

گربه چکمه پوش

عكس جالب

یکی بود یکی نبود در روزگاران قدیم پیرمردی دم مرگ سه پسرش را جمع کرد تا دارایی های خود را بین اشان قسمت کند، پیرمرد خانه را به برادر بزرگتر، مغازه را به برادر وسط  و چون چیزی باقی نمانده بود گربه اش را به کوچکترین پسر داد و برای این که سه نشود با لحن حکیمانه ای افزود "پسرم اگر عقل داشته باشی خودت ارزش سهم الارث ات را خواهی فهمید" (اساساً آدم وقتی بلد نباشد چهار قلم جنس را درست تقسیم بر سه کند ناچاراست که سخنان حکیمانه ول بدهد.) سپس مُرد چون نقش دیگری در این قصه نداشت.

گربه رو به کوچکترین پسر کرد و با لحنی مؤدب گفت: " ارباب غم به دل خود راه نده، من تو را خوشبخت خواهم کرد، کافی است برای من یک جفت چکمه مهیا کنی." پسر چنین کرد، گربه چکمه های ساق بلند را پوشید و در حالی که از در خانه بیرون می رفت گفت: " ارباب عزیز، هنگامی که باز گردم تو ثروتمندترین مرد این شهر خواهی بود.

متأسفانه این قصه همین جا تمام می شود چون همان روز گربه را به جرم پوشیدن چکمه ساق بلند و "تبرج" دستگیر و روانه زندان کردند. به هر حال واگویی قصه های قدیم این دور و زمانه کار چندان راحتی نیست.

 





ارسال توسط سورنا
آخرین مطالب

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 78 صفحه بعد

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی