بنام خدا
چتر
پیرمرد ۸۵ سالهای میره پیش دکترش برای چکآپ
دکتر در مورد وضعیتش میپرسه
پیرمرد با غرور جواب میده: هیچوقت به این خوبی نبودم
پیرمرد با غرور جواب میده: هیچوقت به این خوبی نبودم
تازگی با یه دختر ۲۵ ساله ازدواج کردم و حالا باردار شده
نظرت چیه دکتر؟
نظرت چیه دکتر؟
دکتر میگه: من یه شکارچی رو میشناسم که
یه روز که میخواسته بره شکار، از بس عجله داشته
اشتباهی چترش رو به جای تفنگش برمیداره و میره توی جنگل
اشتباهی چترش رو به جای تفنگش برمیداره و میره توی جنگل
همینطور که میرفته جلو، یهو یه پلنگ جلوش ظاهر میشه
شکارچی چتر رو میگیره به طرف پلنگ و نشونه میگیره
و …. بنگ! پلنگ کشته میشه
و …. بنگ! پلنگ کشته میشه
پیرمرد با حیرت میگه: این امکان نداره!
حتما یه نفر دیگه پلنگ رو با تیر زده
حتما یه نفر دیگه پلنگ رو با تیر زده
دکتر با لبخند میگه
منظور منم دقیقا همین بود
ارسال توسط سورنا
|
||
|
||
|
||
|
||
هما ارژنگی : | ||
در یک غروب کهنه و بی رونق و تار، در حسرت یک پنجره تا روشنایی، در جستجوی روزنی سوی رهایی، در آرزوی فرصت دیدار «انسان»، زین میکنم من توسن اندیشهام را هر سو شتابان در زیر چتر آسمان هر جا که پویم جز درد و اندوه و ستم چیزی به جا نیست در چار سوی این رباط کهنه گویی |
ارسال توسط سورنا
آخرین مطالب