بنام خدا
« بنام خدا »
سالها پیش در یكی از مناطق چین باستان، شاهزاده ای آماده تاجگذاری می شد اما بنا به قانون، ابتدا باید عروسی (ازدواج) میكرد. از آنجا كه همسر او ملكه آینده می شد، باید دختری را پیدا می كرد كه بتواند به طور كامل به او اطمینان كند. بنابراین با مرد خردمندی مشورت كرد و تصمیم گرفت تمام دختران جوان منطقه را دعوت كند و دختری را كه سزاوار ازدواج با امپراطور باشد، انتخاب نماید.
دختر خدمتكار قصر نیز عاشق شاهزاده بود و با وجود اینكه می دانست فقط زیباترین و ثروتمندترین دختران دربار در آن مجلس حضور دارند، تصمیم گرفت از این فرصت استفاده كرده و دست كم یكبار از نزدیك، شاهزاده را ببیند. سرانجام روز سرنوشت فرارسید و شاهزاده در میان درباریان ایستاد و شرایط رقابت را اعلام كرد:
" به هر یك از شما دانه ای می دهم. فردی كه بتواند در مدت شش ماه، زیباترین گل را برای من بیاورد، ملكه آینده چین می شود."
دختر، دانه را گرفت و در گلدانی كاشت و از آنجا كه مهارت چندانی در باغبانی نداشت، با دقت و بردباری زیادی به خاك گلدان رسید. سه ماه گذشت و هیچ گلی سبز نشد. او هر چیزی را امتحان كرد. با كشاورزها صحبت كرد، آنان راه های مختلف گلكاری را به او آموختند اما هیچكدام از این راهها، نتیجه نداد. هر روز احساس میكرد از رویایش دورتر شده اما عشقش مانند گذشته، زنده بود.
سرانجام، شش ماه گذشت و هیچ گلی در گلدانش سبز نشد. با این كه چیزی برای نمایش نداشت اما می دانست در آن دوران، چقدر زحمت كشیده، بنابراین با مادرش صحبت كرد كه اجازه دهد در روز و ساعت موعود به قصر برود. در دلش می دانست این آخرین ملاقات با معشوق است. روز ملاقات فرا رسید. دختر با گلدان خالی منتظر ماند و دید همه دختران دیگر، نتیجه های خوبی گرفته اند: هر كدام گل بسیار زیبایی به رنگ ها و شكل های مختلف در گلدان های خود داشتند.
لحظه سرنوشت فرا رسید، شاهزاده وارد شد و هر كدام از گلدان ها را با دقت بررسی كرد. وقتی كارش تمام شد، نتیجه را اعلام كرد. دختر خدمتكار، همسر آینده او بود. همه حاضران اعتراض كردند و گفتند كه:
"شاهزاده درست همان فردی را انتخاب كرده كه در گلدانش، هیچ گلی نروییده است."
شاهزاده با خونسردی، دلیل انتخابش را توضیح داد و گفت:
"این دختر، تنها فردی است كه گلی را به ثمر رسانده كه او را سزاوار همسری امپراطور می كند، گل صداقت. همه دانه هایی كه به شما دادم، عقیم بودند و امكان نداشت گلی از آنها بروید."
روانشاد مهربان خاني : |
جشن نوروز و ماه فروردين با گذشت زمان دوباره رسيد داد اين مژده را چو باد بهار گل زشادي شكفت و سبزه دميد ابر شد مست و از سرمستي كوس شادي نواخت بر كهسار بر سر و روي گل گلاب افشاند گشت شاداب چهره گلزار باد نوروز و ابر فروردين همه جا فرش سبزه گستردند بهر آذين باغ و زيب چمن نرگس و سوسن و گل آوردند
كه به روز ششم رسد از راه باز جشني بزرگ و نيك آيين جشن پيدايش اشوزرتشت روز خرداد و ماه فروردين
هم درين روز، شتاشوزرتشت ديده بر روي اين جهان بگشود به ره راستي خلايق را در همين روز رهبري فرمود
باد فرخنده بر همه اين جشن جشن پيدايش پيمبر ما آن كه در روزگار گمراهي شد به امر خداي رهبر ما
آن كه فرمود از براي نجات ره يكي هست و هست آن ره راست هر كه در اين طريق گام نهاد لاجرم آن كند كه يزدان خواست
آن كه فرمود پاكي تن و جان باعث شادي است و خوشبختي پاك داري اگر درون و برون دور ماني ز رنج و از سختي
آن كه تعليم داد مردم را هم به پندار نيك و هم گفتار كه ازين دو پديد مي گردد سومين اصل، نيكي كردار
آن كه گفتار آسماني او همچو خورشيد هست تابنده روشني بخشد و دهد گرمي تا جهان هست هست پاينده
بر روانش هزار بار درود كه به ما راه زندگي آموخت پرتو پاك مهر يزدان را در دل پيروان خود افروخت |