به نام خداوند مهر آفرین
سال 14094 اهورایی، 7037 میترایی، 3753 زرتشتی، 2573 کوروشی (شاهنشاهی) و 1394 خورشیدی

بنام خدا

 

گروه اینترنتی ایران سان





تاريخ : دو شنبه 17 مهر 1391برچسب:آدمی,آدم,خطا,ژست,خدایی,خدای,خدا,,
ارسال توسط سورنا

بنام خدا

 

خدا جلوی سنگهای بزرگتر را می گیرد

 

به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید | BestIranGroups

 





تاريخ : پنج شنبه 27 بهمن 1390برچسب:خدا,,
ارسال توسط سورنا

بنام خدا

 

دو داستان و دو پند

کشاورزی الاغ پیری داشت که یه روز اتفاقی میفته توی یک چاه بدون آب . کشاورز هر چه تلاش کرد نتونست الاغ رو از تو چاه بیرون بیاره . برای اینکه حیون بیچاره زیاد زجر نکشه   کشاورز و  مردم روستا تصمیم گرفتن  چاه رو با خاک پر کنن تا الاغ زود تر بمیره و زیاد زجر نکشه . 

مردم با سطل  روی سر الاغ خاک می ریختند اما الاغ هر بار خاکهای  روی بدنش رو می تکوند و زیر پاش می ریخت و وقتی خاک زیر پاش بالا می آمد تلاش میکرد بره روی خاک ها .

 روستایی ها همینطور به زنده به گور کردن الاغ بیچاره ادامه دادند و الاغ هم همینطور به بالا اومدن ادامه داد تا اینکه به لبه ی چاه رسید و بیرون اومد .

مشکلات زندگی مثل تلی از خاک بر سر ما میریزند و ما مثل همیشه دو اتنخاب داریم . نخست اینکه اجازه بدیم مشکلات ما رو زنده به گور کنن و دوم اینکه از مشکلات سکویی بسازیم برای صعود.

 

دو مرد در کنار دریاچه ای مشغول ماهیگیری بودند . یکی از آنها ماهیگیر با تجربه و ماهری بود اما دیگری ماهیگیری نمی دانست .

هر بار که مرد با تجربه یک ماهی بزرگ می گرفت ، آنرا در ظرف یخی که در کنار دستش بود می انداخت تا ماهی ها تازه بمانند ، اما دیگری به محض گرفتن یک ماهی بزرگ آنرا به دریا پرتاب می کرد .

ماهیگیر با تجربه از اینکه می دید آن مرد چگونه ماهی را از دست می دهد بسیار شگفت زده بود . لذا پس از مدتی از او پرسید :

- چرا ماهی های به این بزرگی را به دریا پرت می کنی ؟

مرد پاسخ داد : آخر تابه من کوچک است !

 گاهی ما نیز همانند همان مرد ، شانس های بزرگ ، شغل های بزرگ ، رویاهای بزرگ و فرصت های بزرگی را که خداوند به ما ارزانی می دارد را نمی پذیریم . چون ایمانمان کم است .

ما به یک مرد که تنها نیازش تهیه یک تابه بزرگتر بود می خندیم ، اما نمی دانیم که تنها نیاز ما نیز ، آنست که ایمانمان را افزایش دهیم .

خداوند هیچگاه چیزی را که شایسته آن نباشی به تو نمی دهد .

این بدان معناست که با اعتماد به نفس کامل از آنچه خداوند بر سر راهت قرار می دهد استفاده کنی .

هیچ چیز برای خدا غیرممکن نیست .

 

به یاد داشته باش :

به خدایت نگو که چقدر مشکلاتت بزرگ است ،

به مشکلاتت بگو که چقدر خدایت بزرگ است .





تاريخ : یک شنبه 18 دی 1390برچسب:خدا,مشکل,چاه,خاک,,
ارسال توسط سورنا
ارسال توسط سورنا

 
 روانشاد مهربان خاني :

 جشن نوروز و ماه فروردين                  با گذشت زمان دوباره رسيد

 داد اين مژده را چو باد بهار                   گل زشادي شكفت و سبزه دميد


 ابر شد مست و از سرمستي               كوس شادي نواخت بر كهسار

 بر سر و روي گل گلاب افشاند              گشت شاداب چهره گلزار


 باد نوروز و ابر فروردين                    همه جا فرش سبزه گستردند
 بهر آذين باغ و زيب چمن                نرگس و سوسن و گل آوردند
 

 كه به روز ششم رسد از‌ راه               باز جشني بزرگ و نيك آيين

 جشن پيدايش اشوزرتشت                روز خرداد و ماه فروردين
 

 هم درين روز، شت‌اشوزرتشت        ديده بر روي اين جهان بگشود

 به ره راستي خلايق را                  در همين روز رهبري فرمود
 

 باد فرخنده بر همه اين جشن          جشن پيدايش پيمبر ما

 آن كه در روزگار گمراهي                شد به امر خداي رهبر ما
 

 آن كه فرمود از براي نجات              ره يكي هست و هست آن ره راست

 هر كه در اين طريق گام نهاد           لاجرم آن كند كه يزدان خواست
 

 آن كه فرمود پاكي تن و جان           باعث شادي است و خوشبختي

 پاك داري اگر درون و برون               دور ماني ز رنج و از سختي
 

 آن كه تعليم داد مردم را                 هم به پندار نيك و هم گفتار

 كه ازين دو پديد مي گردد               سومين اصل، نيكي كردار
 

 آن كه گفتار آسماني او                 همچو خورشيد هست تابنده

 روشني بخشد و دهد گرمي          تا جهان هست هست پاينده
 

 بر روانش هزار بار درود                  كه به ما راه زندگي آموخت

 پرتو پاك مهر يزدان را                     در دل پيروان خود افروخت





ارسال توسط سورنا
ارسال توسط سورنا

 

تلاش كن  حتماً همه متن را تا پایان جمله بخواني. از همه مهمتر جمله پایانی است كه بايد خوانده شود....



ادامه مطلب...

تاريخ : سه شنبه 24 اسفند 1389برچسب:خدا,مهر,دوست,میخ,دیوار,پایان,کیسه,سخت,کوبیده,مایل,دل,
ارسال توسط سورنا

 

چهارده اسفند ماه هجری خورشیدی

روزی كه كوروش بزرگ از دنیا رفت

 



ادامه مطلب...

ارسال توسط سورنا
ارسال توسط سورنا
ارسال توسط سورنا

 

لوئیز زنی بود با لباسهای کهنه و مندرس، و نگاهی مغموم وارد خواروبار فروشی محله شد و با فروتنی از صاحب مغازه خواست کمی خواروبار به او بدهد. به نرمی گفت شوهرش بیمار است و نمیتواند کار کند و شش بچه شان بی غذا مانده اند.


جان لانک هاوس، با بی اعتنایی، محلش نگذاشت و با حالت بدی خواست او را بیرون کند.
زن نیازمند، در حالی که اصرار میکرد گفت آقا شما را به خدا به محض این که بتوانم پول تان را می آورم
جان گفت: نسیه نمی دهد.

مشتری دیگری که کنار پیشخوان ایستاده بود و گفت و گوی آن دو را میشنید به مغازه دار گفت
ببین خانم چه می خواهد، خرید این خانم با من.
خواربار فروش با اکراه گفت: لازم نیست، خودم میدهم. لیست خریدت کو؟
لوئیز گفت: اینجاست.
"
لیست را بگذار روی ترازو. به اندازه وزنش، هر چه خواستی ببر."

لوئیز با خجالت یک لحظه مکث کرد، از کیفش تکه کاغذی در ‏آورد، و چیزی رویش نوشت و ‏‏آن را روی کفه ترازو گذاشت. همه با تعجب دیدند کفه ی ترازو پایین رفت.
خواروبار فروش باورش نشد. مشتری از سر رضایت خندید.
مغازه دار با ناباوری شروع به گذاشتن جنس در کفه ی ترازو کرد. کفه ی ترازو برابر نشد، آن قدر چیز گذاشت تا کفه ها برابر شدند.
در این وقت خواروبار فروش با تعجب و دل خوری تکه کاغذ را برداشت ببیند روی آن چه نوشته شده است

کاغذ، لیست خرید نبود، دعای زن بود که نوشته بود:" ای خدای عزیزم، تو از نیاز من با خبری، خودت آن را بر آورده کن "
مغازه دار با بهت جنس ها را به لوئیز داد و همان جا ساکت و متحیر خشکش زد.
لوئیز خداحافظی کرد و رفت.

 

 





ارسال توسط سورنا

گنجشک و خدا

 

 روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت، فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان اين گونه مي‌گفت: مي‌آيد، من تنها گوشي هستم كه غصه‌هايش را مي‌شنود و يگانه دلي‌ام كه دردهايش را در خود نگه مي‌دارد و سرانجام گنجشك روي شاخه‌اي از درخت دنيا نشست.
 فرشتگان چشم به لبهايش دوختند، گنجشك هيچ نگفت و خدا لب به سخن گشود:
"با من بگو از آنچه سنگيني سينه توست". گنجشك گفت: لانه كوچكي داشتم، آرامگاه خستگي‌هايم بود و سرپناه بي كسي‌ام.
 تو همان را هم از من گرفتي. اين توفان بي موقع چه بود؟ چه مي‌خواستي از لانه کوچکم ،كجاي دنيا را گرفته بود؟ و سنگيني بغضي راه بر كلامش بست. سكوتي در عرش طنين انداز شد. فرشتگان همه سر به زير انداختند.
 خدا گفت: ماري در راه لانه ات بود. خواب بودي. باد را گفتم تا لانه‌ات را واژگون كند. آنگاه تو از كمين مار پر گشودي. گنجشك خيره در خدايي خدا مانده بود. خدا گفت: و چه بسيار بلاها كه به واسطه دوستی ام از تو دور كردم و تو ندانسته به دشمني‌ام بر خاستي.
 اشك در ديدگان گنجشك نشسته بود. ناگاه چيزي در درونش فرو ريخت. هاي هاي گريه‌هايش ملكوت خدا را پر كرد.





ارسال توسط سورنا

  سخنی پند آموز از زرتشت نخستین پیام  آور آسمانی

  راه در جهان یکی است و آن راه راستی است.

 



ادامه مطلب...

تاريخ : سه شنبه 26 بهمن 1398برچسب:خدا,زرتشت,ایران,پیامبر,پیغمبر,باستان,زرتشتی,ایران زمین,نیک,گات,گاث,گاثها,گاتها,یشت,یسنی,اوستا,خرده اوستا,اشا,اشو,اشو زرتشت,امرداد,یتااهو,پوروچیستا,چیستا,یگانه پیامبر آریایی,زرتشت پیامبر,پیامبر خدا,پیغمبر خدا,یسنا,پیامبر ایرانی,ظهور,افلاطون,ششم فروردین,6فروردین,گشتاسب,کی گشتاسب,وهومن,بهمن,خاستگاه زرتشت,ایرانویج,دوغدو,کیان,کیانی,جاماسب,زندگی زرتشت,ارجاسب,آبان یشت,امشاسپندان,امشاسپند,وندیداد,قوانین مذهبی,احکام دینی,احکام دینی زرتشت,اوستای کوچک,سدره پوشی,شاپور,شاهپور,ساسانی,آذربد,آذربد مهر اسپند,آئین زرتشت,هات,اهنود,اشتود,سپنتمد,خرد مقدس,سلامت و عافیت,عافیت,مولا,تصویر زرتشت,عکس زرتشت,فرتور زرتشت,نگاه زرتشت,دیدگاه زرتشت,سخنان پند آموز زرتشت,پیامبر آسمانی,پیامبران آسمانی,تصاویر زرتشت,فرتورهای زرتشت,عکسهای زرتشت,زرتشت پیامبر سرزمین جاوید,سرزمین جاوید,,
ارسال توسط سورنا
ارسال توسط سورنا
آخرین مطالب

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 78 صفحه بعد

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی