به نام خداوند مهر آفرین
سال 14094 اهورایی، 7037 میترایی، 3753 زرتشتی، 2573 کوروشی (شاهنشاهی) و 1394 خورشیدی

بنام خدا

 

در این که ما ایرانی ها جوگیر هستیم که جای هیچ شکی نیست و دلیل اصلی شکستهای گروهیمان در طول تاریخ برمیگردد به همین جوگیر بودنمان.

یک روز جوگیر میشویم و زنده باد میگوییم فردایش باز جوگیر میشویم و مرده باد میگوییم !!!

یک روز یکی را می کنیم  مراد و پیشوا، فردایش از بردن نامش حالمان بد میشود ولی بعضی وقتها این جوگیر بودنمان موجب انبساط خاطر میشود...

مثلا همین کنسرت اخیر استاد علیزاده و اجرای آثارش توسط ارکستر سمفونی ملی ایران را برایتان تعریف کنم :

از بخت خوبمان برای روز پایانی اجرا بلیطی در همان جلوهای سن نمایش نصیبمان شد در سالن برج میلاد.

قسمت اول کنسرت ارکستر سمفونی بود و قسمت دوم هم ابتدا ارکستر نواخت و در اواسط کار استاد علیزاده به با ستارش به روی سن آمد که بسیار مورد تشویق حضار قرار گرفت.

همگان به افتخار استاد از جای برخاستند و شروع به کف زدن کردند. سپس استاد بروی صندلی جای گرفت و شروع به نواختن کرد و ارکستر هم همراهیش میکرد...

در همان یکی دو دقیقه اول استاد چهار پنج باری به نقطه ای در سالن نگاه می انداخت...

ناگهان دست از ساز زدن کشید و به همان نقطه انتهای سالن خیره ماند و بعد از چند ثانیه سری تکان داد و یک کلمه را با کمی اندوه و ناراحتی گفت: " صداقت" !

ناگهان غریو سوت و دست زدن بود که در سالن پیچید و استاد با دست جمعیت را دعوت به سکوت کرد و دوباره این بار بلند تر گفت " صداقت" !!!

باز جمعیت این بار بلندتر و با شور بیشتری شروع به دست زدن کردند و جمعیت با ریتم دست زدنشان به تکرار کلمه صداقت پرداختند و به بغل دستیشان لبخندی میزدند و استاد را با چشم به هم نشان میدادند و میگفتند صداقت و سری تکان می دادند که یعنی " ببین استاد چی گفت ها، صداقت" !!!

یکی از وسطهای جمعیت داد زد:" جانا سخن از زبان ما میگویی" !!!

استاد علیزاده این بار با تعجب باز جمعیت را به سکوت دعوت کرد و به میکروفون جلوی ستارش اشاره کرد و این بار واضح تر کلمه قبلی را گفت که تازه جمعیت و مسئولین سالن فهمیدند استاد چی میگفته.

صدا قطعه!!!!!!!!!

منبع : gilehmards.blogspot.com

 

 

سخن روز : انسان نباید هیچوقت از اینکه در اشتباه بوده است، خجل و شرمسار باشد، هر چه که باشد، امروز عاقل‌تر از گذشته شده است. جاناتان سویفت

 





ارسال توسط سورنا

بنام خدا


بادبندهای ابرکوه؛ شيوه‌ی نياكانمان برای بیابان‌زدایی

باد بندهای «ابركوه»راهی بی مانند برای مبارزه با بيابان

سورنا لطفي‌نيا :
بادبندهای تاریخی ابرکوه، پدیده‌ای كم‌مانند در کشور هستند، که تاکنون، در بی مهری متولیان میراث‌فرهنگی کشور به سر برده‌اند.
به گزارش مهر؛ «محمدمهدی صادقی»، فرنشين(:ريیس) اداره منابع طبیعی ابرکوه گفت: «ساخت بادشکن‌های بزرگ در كشتزارها، دیوارهای بلند و پیوسته در پيرامون روستاها و زمين‌هاي کشاورزی و نگهداري گیاهان بومی در كنار مناطق مسکونی و كشاورزی، نمونه‌های بارزی از دانش بومی و كارهاي مردمی، بیابان‌زدایی و سازگاری با شرایط سخت و دشوار بیابانی  این گستره‌ها است.
وی یادآور شد: «یکی از نمونه‌های بارز و کم‌مانند این كارها، در شهرستان ابرکوه، ساخت بادشکن بی جان، با كشيدن دیوارهای چینه‌ای به‌نام «بادبند» است و این بادبندها بيشتر با خشت و گل و عمود بر سوی(:جهت) وزش بادهای منطقه، پيرامون روستاها و كشتزارها، با خواست پيشگيری از فرسايش بادی، هجوم شن‌های روان و نگهداری از مناطق مسکونی و زراعی ساخته شده است.
صادقی افزود: «در حالی که ، مسوولان، پيشينه‌ی بیابان‌زدایی در استان «یزد» را با استناد به  مستندات اداری، به 40 سال پيش می رسانند، ديرينگی بادبندهای ابرکوه با توجه به شواهد دردست، گاهی به هزاران سال می‌رسد که نیاز به پژوهش و بررسی دارد.»
صادقی یادآور شد: «بررسی این دیوارها، نشان‌دهنده‌ی ژرف‌اندیشی و دانش بومی، نیاکان ما در هزاران سال پیش است که با شناسایی کانون‌های حساس به فرسایش بادی در پلان‌های مشخص و با معماری ويژه، دست به ساخت این بادشکن‌های بزرگ زده‌اند.»
به گفته‌ی صادقی: «درازای برخی از این بادبندها، به کیلومترها می‌رسد، و هنوزهم، با وجود گذشت سالیان بسيار، بهترین کارایی را در راستای پيش‌گيري از هجوم شن‌های روان داراند.»
وی درباره‌ي دیگر سودهاي این بادبندها گفت: «با توجه به این‌که بيشتر زمين‌هاي کشاورزی منطقه دارای خاک رسی و بافت سنگین است، از رسوبات انباشته شده در پشت این بادبندها که حاصل خاک حاصلخیز سطحی است، برای اصلاح بافت خاک و افزایش حاصلخیری زمين‌هاي كشاورزي سود برده می شود.
شوربختانه، شماري از این بادبندها به شوند(:دلیل) ناآگاهی، و رسیدگی نشدن و گذشت سالیان دراز، خود نیز دچار فرسایش شده و یا از بین رفته‌اند.
هیچ سازماني متولی نگهداري از بادبندهای ابرکوه به عنوان پدیده بي‌مانند در روياروي، با توفان‌های شن در کشور نیست درحالی که ديرينگي بسیاری از این بادبندها به هزاران سال می‌رسد و حتا می‌توان از آن‌ها به نام یک میراث فرهنگی یاد کرد.
 این بادبندها حاصل ژرف اندیشی، غنای دانش بومی و مدیریت اجتماعی نیاکان ما در هزاران سال پیش و نمایان‌گر ديرينگي و نیاز به چاره‌انديشی است که، همیشه در این سرزمین بین مردم و طبیعت روان بوده است و از آثاری است که ويژگي و توان ثبت و شناساندن، به عنوان یک اثر ملی و حتا جهانی را داراست.
این بادبندها می‌توانند با نام یکی از زيبايی های گردشگری و پژوهشی، به جهانیان شناسانده‌ شوند.
 











ارسال توسط سورنا

 یک نفر دنبال خدا می گشت،شنیده بود که خدا آن بالاست و عمری دیده بود که دستها روبه آسمان بالا می روند.پس هر شب از پله های آسمان بالا می رفت، ابرها را کنار می زد،چادر شب آسمان را می تکاند ، ماه را بو می کرد و ستاره ها را زیر ورو او می گفت: خدا حتما یک جایی همین جا هاست. و دنبال تخت بزرگی می گشت به نام عرش؛ که کسی بر آن تکیه زده باشد. او همه ی آسمان را گشت اما نه تختی بود و نه کسی. نه رد پایی روی ماه بود و نه نشانه ای لای ستاره ها. از آسمان دست کشید، از جست و جوی آن آبی بزرگ همان وقت نگاهش به زمین زیر پایش افتاد.زمین پهناور بود و عمیق.پس جا داشت که خدا را در خود پنهان کند زمین را کند،ذره ذره و لایه لایه و هر روز فروتر رفت و فروترخاک سرد بود و تاریک و نهایت آن جز یک سیاهی بزرگ چیز دیگری نبودنه پایین و نه بالا، نه زمین و نه آسمان. خدا را پیدا نکرد. اما هنوز کوه ها مانده بود. دریاها و دشت ها هم. پس گشت وگشت و گشت. پشت کوه ها و قعر دریا را، وجب به وجب دشت را. زیر تک تک همه ی ریگها را. لای همه ی قلوه سنگ ها و قطره قطره آبها را. اما خبری نبود از خدا خبری نبود. نا امید شد از هر چه گشتن بود و هر چه جست و جو آن وقت نسیمی وزیدن گرفت. شاید نسیم فرشته بود که می گفت خسته نباش که خستگی مرگ است. هنوز مانده است، گسترده ترین و زیباترین و شگفت آور ترین سرزمین هنوز مانده است. سرزمین گمشده ای که نشانی اش روی هیچ نقشه ای نیست. نسیم دور او را گشت و گفت: "اینجا مانده است، اینجا که نامش تویی" و تازه او خودش را دید، سرزمین گمشده را دید. نسیم دریچه ی کوچکی را گشود،راه ورود تنها همین بود و او پا بر دلش گذاشت و وارد شد. خدا آن جا بود بر عرش تکیه زده بود و او تازه دانست عرشی که در پی اش بود، همین جاست سال ها پس از آن ، وقتی که او به چشم های خود برگشت، خدا همه جا بود؛ هم در آسمان هم در زمین. هم زیر ریگ های دشت و هم پشت قلوه سنگ های کوه، هم لای ستاره ها و هم روی ماه!!!





ارسال توسط سورنا

گنجشک و خدا

 

 روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت، فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان اين گونه مي‌گفت: مي‌آيد، من تنها گوشي هستم كه غصه‌هايش را مي‌شنود و يگانه دلي‌ام كه دردهايش را در خود نگه مي‌دارد و سرانجام گنجشك روي شاخه‌اي از درخت دنيا نشست.
 فرشتگان چشم به لبهايش دوختند، گنجشك هيچ نگفت و خدا لب به سخن گشود:
"با من بگو از آنچه سنگيني سينه توست". گنجشك گفت: لانه كوچكي داشتم، آرامگاه خستگي‌هايم بود و سرپناه بي كسي‌ام.
 تو همان را هم از من گرفتي. اين توفان بي موقع چه بود؟ چه مي‌خواستي از لانه کوچکم ،كجاي دنيا را گرفته بود؟ و سنگيني بغضي راه بر كلامش بست. سكوتي در عرش طنين انداز شد. فرشتگان همه سر به زير انداختند.
 خدا گفت: ماري در راه لانه ات بود. خواب بودي. باد را گفتم تا لانه‌ات را واژگون كند. آنگاه تو از كمين مار پر گشودي. گنجشك خيره در خدايي خدا مانده بود. خدا گفت: و چه بسيار بلاها كه به واسطه دوستی ام از تو دور كردم و تو ندانسته به دشمني‌ام بر خاستي.
 اشك در ديدگان گنجشك نشسته بود. ناگاه چيزي در درونش فرو ريخت. هاي هاي گريه‌هايش ملكوت خدا را پر كرد.





ارسال توسط سورنا
آخرین مطالب

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 78 صفحه بعد

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی