در واپسین روزهای سال 1388، نزدیکهای ظهر بود که به سوی ماسوله راه افتادم. شنیده بودم که آیین «عروس گُله» در این شهر برپا میشود. هوا کمی ابری بود. دعا میکردم که باران نیاید تا راحت عکاسی کنم.
ن زدیک ماسوله که رسیدم، ترافیک سنگین بود. معلوم بود شمار بسیاری برای دیدن آیین عروس گله به این شهر آمدهاند. چارهای نبود. باید ماشین را همان نزدیکیها پارک میکردم و بقیهی راه را پیاده میرفتم.
ابرها تا کمر کوه پایین آمده بودند و نسیم خوبی به صورت میخورد، ولی هنوز از باران خبری نبود. بوی گل پامچال از دامنی کوه کنار راه به مشام میرسید و صدای آب رودخانهای که از کنار راه میگذشت، فضای پر سر و صدای ترافیک و همهمهی مردم را میپوشاند.
از دور صدای دلنواز موسیقی محلی به گوش میرسید. مردم بسیاری وارد شهر میشدند. بیشتر کوچههای باریک و پلهمانند ماسوله پر بود از رفتوآمد مردم.
صدای موسیقی را دنبال کردم و به کوچهی اصلی رسیدم. چهار مرد سورنا و طبل و دهل و دایره میزدند و پیشاپیششان مردی پلاکاردی به دست داشت که رویش نوشته بود «جشن بهاری». دخترکهایی با لباسهای محلی که هر کدام چیزهایی مثل چراغ، سبزه، گل و شیرینی به دست داشتند، پشت سر نوازندگان حرکت میکردند. در بین آنها «عروس گله» و «پیر بابو» و «دیو سیاه» را هم میشد دید.
آیینهای نمایشی نوروزی از جملهی آیینهایی هستند که پیش از این مورد توجه مردمان این مرز و بوم بوده و اجرا و نمایش آنها لحظههای شادیآفرین و خاطرهانگیزی برای مردم به وجود میآورد. برنامههای شاد و گوناگون که امروزه ما جوانترها حتا نامشان را نیز نمیدانیم و شوربختانه جزو میراث فراموششده قلمداد میشوند.
نمایش عروس گله از آیینهای پیشواز نوروز است که معمولاً در همهی گسترههای گیلان و مازندران اجرا میشود و بازماندهای از کارهای نیایش کشاورزی است. نمایشی شاد، موزیکال و بازیگونه که گروهی انجام میشود.
باشندگان در این گروه نمایشی عبارتند از:
«ناز خانم» یا «عروس گله» که معمولاً یک پسر جوان نقش آن را بازی میکند و با پوشیدن لباس محلی زنانه و با ادا درآوردن و رقص، مردم را به وجد میآورد و از دست پیر بابو و دیو فرار میکند.
«پیربابو» (پیربابا) که پیرمردی است با ریش بلند و چوبدستی، لباس کهنه و کلاه قیفی، نقش عاشق عروس گله را بازی میکند و رقیب دیو است.
«غول» یا «دیو سیاه» مردی تنومند و بدقواره است با چهرهای سیاه، لباسی ساخته شده از کاه و پوشال و کلاه حصیری با زنگولهای بر گردن که با یک چوبدستی با پیر بابو برای عشق عروس گله میجنگد. در طول نمایش دیو برای دست یافتن به عروس گله، با حرکتهای خندهآور به سوی تماشاگران حمله میکند و شوند(:باعث) خندهی آنها میشود.
موضوع و چکامهی ترانهی این نمایش در همه جای گیلان یکسان نیست، ولی تفاوتها اندک است. پیداست که همه یک ریشه داشتهاند، اما کمکم با گذر زمان و دگرگونیهای اقتصادی و فرهنگی دستکاری شدهاند.
چکامهی گیلکی: «سلام بوگوفتم آقا / رخصت فده تو ما را / من باموم شیمی صارا/ تی سگی آدم گیرا/ پایه زنمه میرا / آناله مراگیرا / عروسه گوله ی، همینه؟ بیدین چی نازنینه / عروسه گوله ی باوردیم / جانه دیلی باوردیم / خانخا تره ناوردیم / تی پسره باوردیم»
برگردان: سلام میگویم آقا / رخصت بده تو به ما / من آمدم در حیاط شما / سگ شما آدم گیر است / با چوبدستی او را میزنم / آه و ناله اش مرا میگیرد / عروس گله همین است / ببین چه نازنین است / عروس گل آوردیم / جان و دلمان را آوردیم / صاحبخانه برای تو نیاوردیم / برای پسرت آوریدم.
داستان این نمایش جنگ بین دیو سیاه و پبر بابو بر سر عشق عروس گل است که سرانجام پیر بابو بر دیو پیروز میشود.