بنام خدا
به چه کسی روشنفکر میگویند؟
به میزانی که به نظرات دیگران احترام میگذارید رشد میکنید.
بچه ها به آب و غذا نیاز دارند. بقای آنها به آن بستگی دارد. اما به شناخت، پذیرش و عشق هم نیاز دارند. سلامت احساسی آنها به این وابسته است. درست مثل گیاهان که اگر به اندازه کافی آبیاری نشوند یا میمیرند یا رشدشان متوقف میشود، بچههایی که با مهر و محبت کافی بزرگ نمیشوند هم زخمخورده میشوند. زخمهایی که بسیار دردناک است. تا زمانیکه یاد نگرفتهاند چطور زخمهایشان را التیام بخشند، به دنبال درمانهای موقت خواهند بود. کودکان زخمخورده بزرگ میشوند و به بزرگسالانی زخمخورده تبدیل میشوند. از آنجا که هیچکس به ما یاد نداده چطور خود را التیام بخشیم،تلاش میکنیم با حق به جانب نشان دادن خودمان، درمانی موقتی پیدا کنیم. بله، خیلی از ما دوست داریم همیشه حق با ما باشد. چون فکر میکنیم اگر حق با ما باشد آنوقت با ارزش خواهیم بود. تصور کنید من و شما گفتگویی با هم داریم و من شدیداً با هر چه که شما میگویید مخالفت میکنم، چه احساسی به شما دست خواهد داد؟به طور متوسط افراد احساس ناامنی و تهدید میکنند و چون یک نفر عقایدشان را به چالش میکشد یعنی خود آنها را به چالش کشیده است. اگر من عقاید شما را بیارزش بدانم آیا نمیتواند به این معنی باشد که خود شما هم بیارزش هستید؟ چرا باید چنین کاری کنم؟ ما آدمها به این دلیل از بقیه انتقاد میکنیم که احساس بهتری نسبت به خودمان پیدا کنیم. بنابراین برای جبران عشقی که در کودکی نداشتهایم، به دیگران ضربه میزنیم. دلیلش این نیست که بخواهیم دیگران را مجازات کنیم؛ نه. فقط میخواهیم بپذیرند که حق با ماست و آنها اشتباه میکنند چون با این کار آن پذیرش و شناختی که میخواهیم را به دست میآوریم.
حتی اگر من مجبورتان کنم که تایید کنید که حق با من است، فقط موفق شدهام که دردم را به شما منتقل کنم. آسودگی من به قیمت درد شما تمام خواهد شد. بنابراین صرفنظر از اینکه چه کسی در آن گفتگو پیروز شده است، هر دو بازنده هستیم زیرا رابطه ما آسیب خواهد دید. ما به اندازه قدرت یا ضعف روابطمان قوی یا ضعیف هستیم به همین دلیل تخریب آنها چاره کار نیست. در برخورد با همکاران، خانواده و دوستان باید از خودمان سوال کنیم آیا میخواهیم حق با ما باشد و ضعیفتر یا قویتر و دلپذیرتر باشیم؟ آیا میخواهم به خودم فکر کنم یا به خودمان؟
علاوه بر ضعیف کردن روابطمان، اصرار ورزیدن روی حق به جانب بودن، ما را به فردی مبدل خواهد کرد که اصلاً دوست نداریم باشیم و این عاقبتی بد است. بنابراین به افرادی خودخواه، خودمحور و مقدسنما تبدیل میشویم. رویکرد کوته فکرانه و حقبهجانب آدمها را از ما دور خواهد کرد. فقط آدمها نیست که از خودمان دور میکنیم، بلکه علم و دانش را هم از خود دور میکنیم. زیرا با نپذیرفتن عقاید و افکار دیگران، در را به روی ایدههای نو میبندیم. یکی از بزرگترین متفکران قرن در این رابطه گفته است، "نیاز به اینکه همیشه حق با ما باشد، بزرگترین مانع بر سر راه ایدههای نو است. اینکه ایدههای نوی زیادی داشته باشیم که برخی از آنها اشتباه باشد خیلی بهتر از آن است که همیشه درست بگوییم و هیچ ایده نویی نداشته باشیم."
وقتی کسی ایدههایی مطرح میکند که با ایدههای شما تفاوت دارد، باید بایستید و گوش کنید. ممکن است شما اشتباه میکردهاید! به گذشته فکر کنید: چه تعداد از نظراتی که 10 سال پیش داشتید امروز تغییر کردهاند؟ رشد کردن بدون تغییر مثبت غیرممکن خواهد بود. افکار، ایدهها، نظرات و اعتقادات ما هم باید تغییر کنند. گاهیاوقات باید جایگزین شوند. گاهی اوقات هم فقط کافی است که با ترکیب شدن با ایدههای دیگران گستردهتر شوند.
وقتی روشنفکر باشیم و با آغوش باز نظرات دیگران را پذیرا باشیم، با رشد و پیشرفت خود سهیم خواهیم بود. و وقتی خود را در حال پیشرفت ببینیم، اعتمادبهنفسمان بالاتر رفته و نیازمان به اینکه همیشه حق به جانب ما باشد کمتر خواهد شد. با قبول کردن نظرات دیگران، اعتمادبهنفسمان را بالا خواهیم برد. آنهایی که احساس میکنند باید همیشه حق با آنها باشد، برای اعتمادبهنفس خود به دیگران وابسته هستند. نیاز دارند که دیگران آنها را تشخیص داده و ارتقاء دهند. اما وقتی به جای اینکه درست بگوییم، درست عمل کنیم، اعتمادبهنفسمان را تقویت کرده و برای خود کسب احترام می کنیم و دیگر برای شادی و خوشبختی خود به کسی وابسته نیستیم.
پس تلاش کنید همیشه روشنفکر باشید. وقتی دیگران حرف میزنند، بدنبال نکاتی برای مخالفت کردن با آنها نباشید، به دنبال منطقی باشید که بتوانید به اطلاعات خودتان اضافه کنید. افراد روشنفکر حقیقت را در چیزهای متفاوتی میبینند اما افراد کوتهبین فقط تفاوتها را میبینند.
یکی دیگر از دلایل اینکه باید از تفاوتهایمان استقبال کنیم این است که این تفاوتها فرصت هدیه دادن صبر و پذیرش را به دیگران در اختیار ما قرار میدهند. با چشمپوشی از حقمان برای حق بهجانب بودن و قدرت دادن به دیگران به آنها این حق را میدهیم که حق با آنها باشد. هیچ هدیهای باارزشتر از این نیست. اگر باوجود میل شدیدمان برای حقبهجانب بودن، سخاوتمندانه برخورد کنیم، این حقیقت را کشف خواهیم کرد که آنقدر قدرت درونی داریم که بر آسیبپذیری خود پیروز شویم. وقتی ذهنیت ما از قربانی به پیروز تغییر یابد، تردیدهای درونیمان به تدریج از میان میروند.
کشف دیگر ما این خواهد بود که فقط با پذیرفتن و شناختن دیگران است که پذیرش و شناختی که به دنبالش بودیم را به دست خواهیم آورد. کشف دیگر میتواند این باشد که عادات بد ما معرف ما نیستند زیرا میتوانیم افکار و رفتارهای خود را هر زمان که بخواهیم تغییر دهیم.
برای تغییر یافتن باید از افکار خود آگاه شویم و پرسشهای درست را از خود بپرسیم. مثلاً اگر مدام با همسرتان مشاجره دارید، باید از خود بپرسید که، "آیا میخواهم همیشه حق با من باشد یا میخواهم خوشبخت باشم؟ آیا میخواهم فردی باشم که همیشه درست میگوید و حق با اوست و دیگران را ناراحت میکند یا میخواهم دیگران را بپذیرم و به آنها محبت کنم؟ آیا میخواهم هر چه که میخواهم را از رابطه گرفته و آن را ضعیفتر کنم یا هر چه که دارم را به آن اضافه کرده و آن را تقویت کنم؟"
سامان همیشه با پرسشهای "احمقانه" همسرش اذیت میشود. همسر او مدام پرسشهایی که خودش پاسخ را میداند میپرسد. این سامان را اذیت میکند چون پرسیدن درمورد چیزی که میدانیم "غیرمنطقی" است. اما این سامان است که غیرمنطقی رفتار میکند چون با عصبانیت خود میان خود و همسرش فاصله ایجاد میکند. چیزی که سامان درک نمیکند این است که همسرش از او سوال نمیپرسد، بلکه فقط میخواهد سر صحبت را با او باز کند. او با دعوت همسرش به حرف زدن میخواهد عشق خود را به او نشان دهد. او قصد ساختن رابطهشان را داشته است که کاری کاملاً منطقی است.
شاید همه ما نتوانیم در درک تفاوتهای میان طرز فکر خانمها و آقایان استاد باشیم اما لازم هم نیست که اینطور باشیم. تنها کاری که باید انجام دهیم این است که به دیگران احترام بگذاریم و تلاش نکنیم همیشه حق را به جانب خودمان ببینیم. مراقب آنچه درمورد دیگران فکر میکنید باشید چون به میزانی که به نظرات دیگران احترام میگذارید رشد میکنید.