بنام پروردگار مهربان
ستاره شناسی که بار می برد !!!!
پادشاهی ستارهشناسی داشت. یک روز از ستارهشناس پرسید: «امروز هوا چگونه است؟» ستارهشناس پاسخ داد: «هوا خوب است و باران نخواهد آمد.» شاه هم دستور داد ابزارهای شکار را آماده کنند و به شکار رفت.
در راه به پیرمرد خارکنی برخورد کردند که عبا و قبا پوشیده بود. شاه گفت: « پیرمرد! امروز که باران نمیبارد پس تو چرا این اندازه، پوشیدهای؟»
پیرمرد پاسخ داد: «ولی امروز باران خواهد بارید.»
شاه و همراهانش به راه افتادند و شکاری زدند و بساطی آماده کردند که باران گرفت و بساطشان به هم خورد. برگشتند و پیرمرد را دیدند.
شاه پرسید: «تو از کجا فهمیدی که امروز باران میبارد؟» پیرمرد گفت: «الاغ من روزهایی که باران ببارد با تمایل و اشتیاق از طویله بیرون نمیآید. امروز هم الاغ را به زور از طویله بیرون آوردم.» شاه پرسید: «الاغت را با ستارهشناس من عوض میکنی؟» پیرمرد خارکن گفت: «نه. برای این که این، هم برای من بار میبرد و هم ستارهشناس است، اما من این مرد را چه میخواهم بکنم؟!»
برگرفته از کتاب «شوقات، متلها و قصههای مردم استان مرکزی»- گردآورندگان: افشین نادری و سعید موحدی- سازمان میراث فرهنگی