به نام خداوند مهر آفرین
سال 14094 اهورایی، 7037 میترایی، 3753 زرتشتی، 2573 کوروشی (شاهنشاهی) و 1394 خورشیدی
ارسال توسط سورنا

بنام خدا

 

 نكته!!

 مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود!
 کشاورز گفت برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد می کنم اگر توانستی دم یکی از این گاو
های نر را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد.
 مرد
پذیرفت. در نخستین طویله که بزرگترین هم بود باز شد . باور کردنی نبود بزرگترین و خشمگین ترین گاوی که در تمام زندگی اش دیده بود. گاو با سم به زمین می کوبید و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را کنار کشید تا گاو از مرتع گذشت. دومین در طویله که کوچکتر بود باز شد. گاوی کوچکتر از قبلی که با سرعت حرکت کرد .جوان پیش خودش گفت : منطق می گوید این را ولش کنم چون گاو بعدی کوچکتر است و این ارزش جنگیدن ندارد.
 سومین در طویله هم باز شد و همانطور که فکر میکرد ضعیفترین و کوچکترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود.
 پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد...
اما.........گاو دم نداشت!!!!

 زندگی پر از ارزشهای دست یافتنی است اما اگر به آنها اجازه رد شدن بدهیم ممکن است که دیگر هیچ وقت نصیبمان نشود. برای همین تلاش کن که همیشه نخستین شانس را دریابی.





ارسال توسط سورنا

بنام پروردگار مهربان

 

 ستاره شناسی که بار می برد !!!!

 پادشاهی ستاره‌شناسی داشت. یک روز از ستاره‌شناس پرسید: «امروز هوا چگونه است؟» ستاره‌شناس پاسخ داد: «هوا خوب است و باران نخواهد آمد.» شاه هم دستور داد ابزارهای شکار را آماده کنند و به شکار رفت.
 در راه به پیرمرد خارکنی برخورد کردند که عبا و قبا پوشیده بود. شاه گفت: « پیرمرد! امروز که باران نمی‌بارد پس تو چرا این اندازه، پوشیده‌ای؟»
 پیرمرد پاسخ داد: «ولی امروز باران خواهد بارید.»
 شاه و همراهانش به راه افتادند و شکاری زدند و بساطی آماده کردند که باران گرفت و بساطشان به هم خورد. برگشتند و پیرمرد را دیدند.
 شاه پرسید: «تو از کجا فهمیدی که امروز باران می‌بارد؟» پیرمرد گفت: «الاغ من روزهایی که باران ببارد با تمایل و اشتیاق از طویله بیرون نمی‌آید. امروز هم الاغ را به زور از طویله بیرون آوردم.» شاه پرسید: «الاغت را با ستاره‌شناس من عوض می‌‌کنی؟» پیرمرد خارکن گفت: «نه. برای این که این، هم برای من بار می‌برد و هم ستاره‌شناس است، اما من این مرد را چه می‌خواهم بکنم؟!»

 برگرفته از کتاب «شوقات، متل‌ها و قصه‌های مردم استان مرکزی»- گردآورندگان: افشین نادری و سعید موحدی- سازمان میراث فرهنگی





ارسال توسط سورنا
آخرین مطالب

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 78 صفحه بعد

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی