بنام خدا
پنج درس ارزنده و آموزنده از امام حسن مجتبی ع
1-روزى معاويه ، امام حسن مجتبى عليه السلام را مورد خطاب قرار داد و گفت : من از تو بهتر و برتر هستم !
حضرت فرمود: آيا دليل و شاهدى بر مدّعاى خود دارى ؟
معاويه پاسخ داد: بلى ؛ چون بیشتر مردم موافق با من هستند و اطراف من رفت و آمد دارند، در حالى كه هيچ كسى با تو نيست مگر افرادى اندك و ناچيز .
امام مجتبى عليه السلام اظهار داشت : افرادى هم كه اطراف تو قرار گرفته اند، دو دسته اند :
يك دسته فرمان بر و مطيع ، و دسته اى ناچار و مضطرّ مى باشند .
پس آنهائى كه از روى ميل و رغبت پيرو تو مى باشند، همانا مخالف خدا و پیامبر خدا و گناهكار هستند؛ و آنهائى كه از روى ناچارى با تو مى باشند، در پيشگاه خدا معذور خواهند بود .
سپس افزود: اى معاويه ! من نمى گويم از تو بهترم ، زيرا فضايل پسنديده اى در تو وجود ندارد، همان طورى كه خداوند تو را به جهت كارهايت از فضائل و معنويت پاك گردانده است ؛ و مرا از زشتى ها و رذائل پاك و منزّه ساخته است .(1)
2-در روايات متعدّدى وارد شده است :
هرگاه امام حسن عليه السلام مى خواست دست نماز (وضو) بگيرد و آماده نماز شود، رنگ چهره اش دگرگون و زرد مى گشت و لرزه بر اندامش مى افتاد، و چون علّت آن را پرسيدند؟
فرمود: در حقيقت هر كه بخواهد به درگاه خداوند مهربان برود و با او سخن و راز و نياز گويد بايد چنين حالتى برايش پيدا شود.(2)
3- روزى حضرت امام مجتبى عليه السلام مشغول خوردن غذا بود، كه سگى نزديك آن حضرت آمد، حضرت يك لقمه خود میل مى نمود و يك لقمه نيز جلوى سگ مى انداخت .
اصحاب گفتند: ای پسر پیامبر خدا ! سگ حيوانى كثيف و نجس است ، اجازه فرما آن را از اين جا دور كنيم ؟
امام عليه السلام فرمود: آزادش بگذاريد، اين سگ گرسنه است و من از خدا شرم دارم كه غذا بخورم و حيوانى گرسنه به من نگاه ملتمسانه كند و بی بهره بماند.(3)
4- به نقل از زيد بن ارقم آورده اند :
روزى پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله در مجلسى هفت عدد سنگ ريزه در دست خود گرفت ؛ و در دست حضرت تسبيح گفتند
آن گاه امام حسن مجتبى عليه السلام ، نيز آن سنگ ريزه ها را در دست گرفت و نيز تسبيح خدا گفتند .
پس بعضى افراد حاضر در مجلس ، همان ريگ ها را در دست گرفتند؛ ولى هيچ كلمه اى و حرفى از آن ها شنيده نشد، دلیل آن را پرسیدند؟
حضرت فرمود: اين سنگ ريزه ها تسبيح خدا نمى گويند، مگر آن كه در دست پيامبر و يا وصىّ او باشد؛ و اراده تسبيح نمايد(4)
5- بسيارى از مورّخين و محدّثين حكايت كرده اند :
روزى امام حسن مجتبى صلوات اللّه عليه در ميان جمعى از اصحاب ، مارهائى را به نزد خود فرا خواند .
و آن ها را يكى پس از ديگرى مى گرفت و بر اطراف مچ دست و گردن خود مى پيچيد؛ و سپس رهايشان مى نمود تا بروند .
همين بين شخصى از خانواده عمر بن خطّاب - كه در آن مجلس - حضور داشت ، گفت : اين كه هنر نيست ، من هم مى توانم چنين كارى را انجام دهم ؛ و يكى از مارها را گرفت و چون خواست بر دست خود بپيچد؛ ناگهان مار، نيشى به او زد و در همان حالت آن شخص عمرى به هلاكت رسيد.(5)
(1).بحارالا نوار: ج 44، ص 104، ح 12
(2).بحارالا نوار: ج 43، ص 339، ح 13
(3).بحار الا نوار: ج 43، ص 352، ح 29
(4).اثبات الهداة : ج 2، ص 560، ح 20
(5).اثبات الهداة : ج 2، ص 563، ح 332، مدينة المعاجز: ج 3، ص 240، ح 862
نظرات شما عزیزان: