پنج درس ارزنده و آموزنده از امام حسن مجتبی (ع)
به نام خداوند مهر آفرین
سال 14094 اهورایی، 7037 میترایی، 3753 زرتشتی، 2573 کوروشی (شاهنشاهی) و 1394 خورشیدی

بنام خدا

پنج درس ارزنده و آموزنده از امام حسن مجتبی ع

 1-روزى معاويه ، امام حسن مجتبى عليه السلام را مورد خطاب قرار داد و گفت : من از تو بهتر و برتر هستم !

حضرت فرمود: آيا دليل و شاهدى بر مدّعاى خود دارى ؟

 معاويه پاسخ داد: بلى ؛ چون بیشتر مردم موافق با من هستند و اطراف من رفت و آمد دارند، در حالى كه هيچ كسى با تو نيست مگر افرادى اندك و ناچيز .

 امام مجتبى عليه السلام اظهار داشت : افرادى هم كه اطراف تو قرار گرفته اند، دو دسته اند :

 يك دسته فرمان بر و مطيع ، و دسته اى ناچار و مضطرّ مى باشند .

 پس آنهائى كه از روى ميل و رغبت پيرو تو مى باشند، همانا مخالف خدا و پیامبر خدا و گناهكار هستند؛ و آنهائى كه از روى ناچارى با تو مى باشند، در پيشگاه خدا معذور خواهند بود .

 سپس افزود: اى معاويه ! من نمى گويم از تو بهترم ، زيرا فضايل پسنديده اى در تو وجود ندارد، همان طورى كه خداوند تو را به جهت كارهايت از فضائل و معنويت پاك گردانده است ؛ و مرا از زشتى ها و رذائل پاك و منزّه ساخته است .(1)

 2-در روايات متعدّدى وارد شده است :

 هرگاه امام حسن عليه السلام مى خواست دست نماز (وضو) بگيرد و آماده نماز شود، رنگ چهره اش دگرگون و زرد مى گشت و لرزه بر اندامش مى افتاد، و چون علّت آن را پرسيدند؟

 فرمود: در حقيقت هر كه بخواهد به درگاه خداوند مهربان برود و با او سخن و راز و نياز گويد بايد چنين حالتى برايش پيدا شود.(2)

 3- روزى حضرت امام مجتبى عليه السلام مشغول خوردن غذا بود، كه سگى نزديك آن حضرت آمد، حضرت يك لقمه خود میل مى نمود و يك لقمه نيز جلوى سگ مى انداخت .

 اصحاب گفتند: ای پسر پیامبر خدا ! سگ حيوانى كثيف و نجس است ، اجازه فرما آن را از اين جا دور كنيم ؟

 امام عليه السلام فرمود: آزادش بگذاريد، اين سگ گرسنه است و من از خدا شرم دارم كه غذا بخورم و حيوانى گرسنه به من نگاه ملتمسانه كند و بی بهره بماند.(3)

 4- به نقل از زيد بن ارقم آورده اند :

 روزى پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله در مجلسى هفت عدد سنگ ريزه در دست خود گرفت ؛ و در دست حضرت تسبيح گفتند

 آن گاه امام حسن مجتبى عليه السلام ، نيز آن سنگ ريزه ها را در دست گرفت و نيز تسبيح خدا گفتند .

 پس بعضى افراد حاضر در مجلس ، همان ريگ ها را در دست گرفتند؛ ولى هيچ كلمه اى و حرفى از آن ها شنيده نشد، دلیل آن را پرسیدند؟

 حضرت فرمود: اين سنگ ريزه ها تسبيح خدا نمى گويند، مگر آن كه در دست پيامبر و يا وصىّ او باشد؛ و اراده تسبيح نمايد(4)

 5- بسيارى از مورّخين و محدّثين حكايت كرده اند :

 روزى امام حسن مجتبى صلوات اللّه عليه در ميان جمعى از اصحاب ، مارهائى را به نزد خود فرا خواند .

 و آن ها را يكى پس از ديگرى مى گرفت و بر اطراف مچ دست و گردن خود مى پيچيد؛ و سپس رهايشان مى نمود تا بروند .

 همين بين شخصى از خانواده عمر بن خطّاب - كه در آن مجلس - حضور داشت ، گفت : اين كه هنر نيست ، من هم مى توانم چنين كارى را انجام دهم ؛ و يكى از مارها را گرفت و چون خواست بر دست خود بپيچد؛ ناگهان مار، نيشى به او زد و در همان حالت آن شخص عمرى به هلاكت رسيد.(5)

 (1).بحارالا نوار: ج 44، ص 104، ح 12

 (2).بحارالا نوار: ج 43، ص 339، ح 13

 (3).بحار الا نوار: ج 43، ص 352، ح 29

 (4).اثبات الهداة : ج 2، ص 560، ح 20

 (5).اثبات الهداة : ج 2، ص 563، ح 332، مدينة المعاجز: ج 3، ص 240، ح 862


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:









ارسال توسط سورنا
آخرین مطالب

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی