از کودک فال فروشی پرسیدم چه میکنی!؟ گفت به آنان که در دیروز خود مانده اند فردا را میفروشم..!!امروز 26 تیر ماه
بنام خدا
سرونوش؛ تنها ذخیرهگاه جنگلی جهان در گلستان |
سورنا لطفینیا :
سرونوش یک گونهی درختی كمیاب و آسیبپذیر است كه تنها زیستگاه آن در جهان، جنگلهای گلستان است.
به گزارش مهر؛ سرونوش، درختی بومی آسیا، همیشه سبز، دارای پوستی به رنگ قهوهای نزدیک به قرمز است که ذخیرهگاه جنگلی آن در گلستان است.
این گونه نادر و كمیاب از دید بخشبندی گیاهی جزو گونههای آسیب پذیر است که شوربختانه در ١٠ سال گذشته ٢٠ درصد کاهش جمعیت داشته است.
برابر ماده ٤٢ و ٤٨ قانون، بریدن این گونه ارزشمند جرم بوده و متخلفان تحت پیگرد قانونی قرار خواهند گرفت.
«حمید سلامتی»، مدیرکل منابع طبیعی گلستان گفت: «دستاندازیهای بیرویه مانند بریدن گستردهی درختان، چرای بیش از اندازهی دام، ذغالگیری و.. روند تندی به خودگرفته بود و امروزه با قرق منطقه و اعمال روشهای علمی و مدیریتی تحت محافظت اداره منابع طبیعی شهرستان علیآباد کتول این روند کاهش یافته است.
وی افزود: « ١٩٦ هکتار از ذخیرهگاه، زیر پوشش گونهی نگهداری شدهی سرونوش است و بلندمازو، داغداغان، لور، آزاد، کرکو، ممرز، پلت، انجیلی، اوری، خرمندی و انجیر نیز در این منطقه بهگونهی پراکنده یافت می شود.»
به گفته وی، سرونوش درختی بومی آسیا، همیشه سبز، پوست به رنگ قهوهای متمایل به قرمز، دارای برگهایی به درازای یك و نیم، تا دو میلیمتر، نورپسند، كم و بیش پایدار به سرما و خشکی با زادآوری بذری است و زیستگاه آن در جنوب شهر فاضل آباد است.
وی یادآورشد: «پیش بینی می شود با مدیریت درست در كار نگهداری از ذخیرهگاهها و برنامههای احیایی و انجام كارهای نگهداری مانند كارهای بیولوژیکی برای جلوگیری از نابودی این گونه ارزشمند، روند خوبی را در راه گسترش این گونه داشته باشیم.»
«علی ناصری» معاون فنی اداره کل منابع طبیعی استان گلستان با اشاره به دیرینه بودن ذخیرهگاه سرونوش گفت: «در سال ١٣٢٠ نزدیك به ٢٠ هکتار از این زمینها در آتشسوزی از میان رفت، اما پس از ٧٠ سال طبیعت بدون دخالت انسان خود را بازسازی کرده است.»
وی افزود: «در استان ٤ گونه سوزنی برگ وجود دارد که با توجه به شرایط اقلیمی از آنها در جنگلکاری استفاده می شود.»
ناصری گفت: «گسترهی ذخیرهاه سرونوش ١٩٥ هکتار است که با توجه به اهمیت موضوع مدیریت حفاظت،حصار کشی انجام شده است.»
بنام خدا
|
||
|
||
خبرنگار امرداد - فیروزه منوچهری : | ||
آدينه، ٢١ تيرماه به كوشش انجمن موبدان تهران، آيين اوستاخوانی در آتشكدهی گيلانكشه برگزار شد.پس از آن، همكيشان از آتشكدهی تشوير در شهرستان طارم و سرو 3000سالهی هرزويل ديدن كردند.
فرتورهايی از اين آيين را در ادامه ببينيد. آتشكدهی تشوير مربوط به روزگار ساسانيان است و در شهرستان طارم(يكی از شهرستانهای زنجان)،دهستان آببر است. اين اثر يكم مهر 1353 با شمارهی 983 در سياههی يادمانهای ملی ثبت شده است. سرو سههزار سالهی هرزويل را می توان يكی از كهنترين موجودات زندهی جهان به شمار آورد. در سفرنامهی ناصر خسرو از اين سرو ياد شده است. نيايش همگانی در كنار سرو 3000ساله فرتورها از فيروزه منوچهری است.
|
بنام خدا
او دقیقا روی مسیری که هر روز به همراه پسرش به سوی کلاس او می پیمودند تمرکز کرد و با به خاطر آوردن محل کلاس به آنجا شتافته و با شتاب شروع به کندن کرد.دیگر پدران و مادران در حال ناله و زاری بودند و او را ملامت می کردند که کار بی فایده ای انجام میدهد.ماموران آتش نشانی و پلیس نیز تلاش کردند او را منصرف کنند اما پاسخ او تنها یک جمله بود: آیا قصد کمک به مرا دارید یا باید تنها تلاش کنم؟؟؟
هشت ساعت به کندن ادامه داد.دوازده ساعت...بیست و چهار ساعت...سی و شش ساعت و سرانجام در سی و هشتمین ساعت سنگ بزرگی را عقب کشیده و صدای پسرش را شنید فریاد زد پسرم! پاسخ شنید :
پدر من اینجا هستم.پدر من به بچه ها گفتم نگران نباشید پدرم حتما ما را نجات خواهد داد.پدر! شما به قولتان عمل کردید.
پدر پرسید وضع آنجا چطور است؟؟
ما 14 نفر هستیم ما زخمی گرسنه و تشنه ایم.وقتی ساختمان فرو ریخت یک قطعه مثلثی شکل ایجاد شد که باعث نجات ما شد.پسرم بیا بیرون.
نه پدر اجازه بدهید نخست بقیه بیرون بیایند من مطمئن هستم شما مرا بیرون می آورید و هر اتفاقی بیفتد به خاطر من آنجا خواهید ماند.
عقدنامه ازدواج را بدقت بخوانید
بنام خدا
|
||
|
||
|
||
نگار پاكدل : | ||
معاون میراث فرهنگی سازمان میراث فرهنگی و گردشگری کشور از آماده شدن پروندهي سرو کهن سال ابرکوه برای ثبت در فهرست جهانی خبر داد. |
بنام خدا
|
||
|
||
|
||
خبريار امرداد- نگار پاكدل : | ||
«در» ورودي خانهی منسوب به «سرهنگایرج» که لوکیشن فیلم «مهمان مامان» نیز بود را معتادان محلهی «پامنار» دزدیدند، از همین روی ادارهی کل میراثفرهنگی استان تهران دستور داد «در» این خانه را گِل بگیرند.
به گزارش مهر، هفتهي پیش یعنی روز ١٨ تیرماه، «در» این خانه را معتادان محلهی پامنار با زنجیر از جا کنده و بردند. این موضوع را اهالی محل به ادارهی میراثفرهنگی گزارش دادند. مسوولان ادارهی کل میراثفرهنگی استانتهران، از مالک خانهی تاریخی «میرزابزرگنوری» که اکنون بنای خود را در دست بازسازی دارد، خواستند تا کارگرانی كه اين خانه را بازسازی ميكنند، در خانهی منسوب به «سرهنگایرج» را نیز با آجر، گل بگیرند. اکنون «در» خانهای که سازمان میراثفرهنگی بازسازی آن را از پيشترها نيمهكاره رها کرده بود گل گرفته شد. در پروندهی ثبتی خانهی تاریخی «سرهنگایرج» آمده؛ برپايهی نقشهی «حصارصفوی» كه به كوشش «موسیوکرشیش» كشيده شده، این بنا به نام خانهی «میرزاآقاخان» نوشته شده است. در دورهی پس از آن، برپايهی نقشهی «حصار ناصریعبدالغفار»، این ملک به نام خانهی «میرزازکیخانخويی» ثبت شده است که ديرينگی آن به بیش از ١٠٠سال ميرسد. کارشناسان سازمان میراثفرهنگی در پروندهی ثبتی این خانه آوردهاند كه؛ نخستين مالک اين بنا روشن نیست اما برپايهی سندها، واپسينبار اين خانه تا 60 سال در اختیار «سرهنگایرج»، از سرداران زمان پهلوی اول و دوم، بوده است. این بنا با شمارهی 13857 در بیست و پنجم آبانماه سال 84 در سياههی آثار میراث ملی ثبت شد. در این مدت و پس از خالی شدن ملک، در 10 سال گذشته، فیلم و سریالهای گوناگونی در این مکان تصویربرداری شد. «مهمان مامان»، واپسين فيلمی بود كه در اين خانه فيلمبرداری شد. |
بنام خدا
خانهسازی با خشتهای آتشکده ساسانی!
سورنا لطفینیا :
زیربنای یکی از ارزشمندترین آتشکدههای روزگار ساسانی فرو میریزد و خشتهایش جایگزین مصالح خانههایی میشود که روی تپهی باستانی «کرکو» ساخته شدهاند.آتشکدهی کرکو در استان سیستان و بلوچستان یکی از بناهایی است که در سیاههی(:فهرست) یادمانهای ملی کشور جا گرفته است؟ ولی به شوند(:دلیل) نبود رسیدگی، هر روز وضعیت بدتری پیدا میکند.
به گزارش میراث خبر؛ فقر، فرهنگ را میبلعد. در سیستان و بلوچستان گسترهای است که بیخانمانها با خشتهای ساسانی و روی تپهای باستانی، برای خود خانه میسازند. هر روز خشتهای ساسانی آتشکده کرکو برای ساخت خانههای روستایی از بیخ و بن کنده میشود تا سرپناهی باشد برای مردمی که فقر نمیگذارد بوی دیرینگی و تاریخ سیستان و بلوچستان را حس کنند. بهگفتهی بومیان روستای کرکو، این مردم بیخانمان مصالحی برای ساخت خانه ندارند و از خشتهای آتشکده کرکو سود میبرند.
بهگفتهی «صادق روستایی»، یکی از دوستداران میراثفرهنگی سیستان و بلوچستان مردم بومی آتشکده کرکو را به خوبی میشناسند. این آتشکده روی تپهای باستانی ساخته شده و گستردگی بسیاری دارد اما امروزه مردم بیسرپناه كه میخواهند خانه بسازند بر آن بیمهری روا داشته و گویا جای دیگری مگر تپهی باستانی کرکو برای ساخت خانه پیدا نکردهاند.
در شاهنامه از کرکوی سه بار نام برده شده و نام پهلوانی از خاندان سام است. از نگاه پژوهشگری به نام «پرسی سایکس»، این سازه، پایتخت و نیایشگاه کیانیان بوده است.
بنام خدا
پیش فروش مرغ در بانک ملی! (طنز)
پیش فروش مرغ در سر رسیدهای 4 یا 6 ماهه امکان پذیر می باشد و پس از طی دوره 4 یا 6 ماهه مندرج در قرارداد، مرغ تنها از طریق همان شعبه ای که پیش فروش توسط آن صورت پذیرفته به فرد متقاضی تحویل می گردد.
علیرضا نعمت الهی با ارسال مطلب طنزی به بازتاب نوشته است:
بانک مرکزی اعلام کرد به منظور کنترل بازار، طرح پیش فروش 4 و 6 ماهه مرغ از فردا در تمامی شعب بانک ملی در سراسر کشور آغاز می شود.
روابط عمومی بانک مرکزی جمهوری اسلامی ایران اعلام کرد، پیش فروش مرغ از تاریخ 1391/4/25 از طریق شعب بانک ملی ایران در سراسر کشور اجرا خواهد شد. طرح پیش فروش مرغ به صورت نامحدود بوده و بر اساس دستورالعمل، قیمت هر کیلو مرغ به صورت هفتگی از سوی بانک مرکزی جمهوری اسلامی ایران به بانک ملی اعلام می گردد.
ضمناً، پیش فروش مرغ در سر رسیدهای 4 یا 6 ماهه امکان پذیر می باشد و پس از طی دوره 4 یا 6 ماهه مندرج در قرارداد، مرغ تنها از طریق همان شعبه ای که پیش فروش توسط آن صورت پذیرفته به فرد متقاضی تحویل می گردد.
شایان ذکر است، قیمت پیش فروش هر کیلو مرغ برای هفته جاری برای تحویل چهار ماهه، معادل مبلغ چهل و هفت هزار (47000) ریال و برای تحویل 6 ماهه معادل مبلغ چهل و سه هزار و پانصد(43500) ریال تعیین شده است. قیمت های مذکور بدون احتساب مالیات بر ارزش افزوده است و این مالیات در هنگام تحویل مرغ از متقاضی دریافت خواهد شد.
بنام خدا
بزرگی در عالم خواب دید که کسی به او می گوید : فردا به فلان حمام برو و کار روزانه حمامی را از نزدیک نظاره کن...!
دو شب این خواب را دید و توجه نکرد ولی فردای شب سوم که خواب دید به آن حمام رفت و دید حمامی با زحمت زیاد و در هوای گرم از فاصله ی دور برای گرم کردن آب حمام، هیزم می آورد و استراحت را بر خود حرام کرده است.
به نزدیک حمامی رفت و گفت : کار بسیار سختی داری ، در هوای گرم هیزم ها را از مسافت دوری می آوری و حمامی گفت : این نیز بگذرد. ..!
یکسال گذشت برای بار دوم همان خواب را دید و دوباره به همان حمام مراجعه کرد دید آن مرد شغلش عوض شده و در درون حمام از مشتری ها پول می گیرد.
مرد وارد حمام شد و گفت : یک سال پیش که آمدم کار بسیار سختی داشتی ولی اکنون کار راحت تری داری،حمامی گفت:این نیز بگذرد...!
دوسال بعد هم خواب دید این بار زودتر به محل حمام رفت ولی مرد حمامی را ندید وقتی جویا شد گفتند:او دیگر حمامی نیست در بازار تیمچه ای دارد و یکی از معتمدین بزرگ است.
به بازار رفت و آن مرد را دید گفت:خدا را شکر که تا چندی پیش حمامی بودی ولی اکنون می بینم معتمد بازار و صاحب تیمچه ای شده ای،حمامی گفت:این نیز بگذرد...!
مرد تعجب کرد گفت : دوست من ، کار و موقعیت خوبی داری چرا بگذرد؟!
چندی که گذشت این بار خود به دیدن بازاری رفت ولی او آن جا نبود و مردم گفتند: پادشاه فرد مورد اعتمادی را برای خزانه داری خود می خواسته ولی بهتر از این مرد کسی را پیدا نکرد و او در مدتی کم از نزدیکترین وزیران پادشاه شد و چون پادشاه او را امین می دانست وصیت کرد که پس از مرگش او را جانشینش قرار دهند کمی پس از وصیت، پادشاه فوت کرد اکنون او پادشاه است!!!
مرد به کاخ پادشاهی رفت و از نزدیک شاهد کارهای حمامی قبلی و پادشاه فعلی بود جلو رفت خود را معرفی کرد وگفت : خدا را شکر که تو را در مقام بلند پادشاهی می بینم پادشاه فعلی و حمامی قبلی گفت: این نیز بگذرد...!!!
مرد شگفت زده شد و گفت : از مقام پادشاهی بالاتر چه می خواهی که باید بگذرد؟!
ولی سفر بعدی که به دربار پادشاهی مراجعه کرد گفتند: پادشاه مرده است ...
ناراحت شد به گورستان رفت تا عرض ادبی کرده باشد و مشاهده کرد بر روی سنگ قبری که در زمان حیاتش آماده نموده حک کرده و نوشته است : این نیز بگذرد...
هم موسم بهار طرب خیز بگــــــــــذ رد
هم فصل ناملایم پاییز بگــــــــــــــــذ رد
گر نا ملایمی به تو کرد از قـضــــــــــا
خود را مساز رنجه که این نیز بگذ رد
سخن روز : اگر در ابتدای یک سفر دراز همه مشکلات مشخص باشد، هیچوقت به آن سفر نخواهیم رفت. دان راتر
بنام خدا
|
||
|
||
|
||
|
||
خبرنگار امرداد - شهداد حیدری : | ||
«نزدیک به 2 ماه پیش، در روزهای پایانی اردیبهشت، دولت آذربایجان 110 هزار یورو به شهرداری رُم داد تا تندیس نظامی را با عنوان «شاعر آذربایجان»! در میدان رُم و در کنار میدان فردوسی برپا کند.»
علی اصغر محمد خانی (مدیر موسسه شهر کتاب)، ديروز، ٢١ تيرماه در نشستي كه در شهر كتاب برپا بود، با اشاره به برپا شدن تنديس نظامي به عنوان سرايندهي ترك! در كشور ايتاليا، گفت: «نظامی سخنور بزرگ ایرانی است که در سراسر مجموعهي آثارش یک بیت هم به ترکی ندارد. او در کتابش «هفت پیکر»، ایران را دل جهان مینامد و همهي دلبستگیاش را به ایران نشان میدهد. آیا ایتالیاییها نمیدانند که نویسندهی بزرگ آنها، «کارلوینو» در کتاب «چرا باید کلاسیکها را خواند؟» دربارهی نظامی سخن میگوید و او را سخنوری ایرانی میداند؟ آیا ایرانشناسان ایتالیا که در میان آنها نظامیشناسانی هم هستند، نمیدانند که نظامی ایرانی است؟» او با ابراز ناخوشنودي از اين رخداد، گفت: «آیا باید دولت ایتالیا برای پول، یک سخنور ایرانی را ُترک بشناساند؟ این خیلی غمانگیز است که کشورهای دیگر داشتههای فرهنگی ما را به نام خود میکنند. درست است که نظامی سخنور همهی جهان است، اما شعر او، فارسی است و برخاسته از ایران و فرهنگی ایرانی است.»
گفتا ز که نالیم که از ماست که برماست دکتر اصغر دادبه، استاد زبان و ادبیات فارسی، ديگر سخنران اين نشست بود. او با خواندن اين چكامه كه؛ «گفتا ز که نالیم که از ماست که برماست!، به بيتوجهيهايمان به فرهنگ ايراني اشاره كرد و گفت: «بی اعتنایی ما به فرهنگمان، نتیجهای جز این ندارد. نظامی که میگوید:«همه عالم تن است و ایران دل»، اکنون ُترک شناسانده میشود. هنگامی که به فرزندانمان نمیگوییم که «گنجه»- شهر نظامی- بخشی از ایران جغرافیایی بوده است و از شیراز و اصفهان هم ایرانیتر، چگونه میتوانیم امیدوار باشیم که آنها از داشتههای خود نگاهبانی کنند؟ کشورهای آذربایجان و ترکیه برنامههای منظمی دارند تا دروغی بسازند و بزرگان ما را به نام خود کنند. اما برنامههای ما برای نگاهبانی از فرهنگمان چیست؟» او در دنباله گفت: «زمانی از افلاتون پرسیدند: آیا مردم سخنان نادرست را باور میکنند؟ افلاتون پاسخ داد: یکی دو نسل زمان میبَرد؛ آنگاه چنان باور میکنند که اگر وارونش(:خلافش) را بگویید، شما را خواهند ُکشت! همین رخداد دربارهی فرهنگ ما هم افتاده است. یکی دو نسل دیگر همین داستان دروغینی را که همسایگان ما سر دادهاند، دیگران هم باور خواهند کرد.» |
بنام خدا
خبرگزاری مهر: حمید سمندریان استاد بزرگ تئاتر ایران سحرگاه امروز 22 تیرماه در منزل خود چشم از جهان فروبست.
حمید سمندریان متولد 1310 سحرگاه 22 تیرماه بعد از دست و پنجه نرم کردن با بیماری در سن 81 سالگی در منزل خود دار فانی را وداع گفت.
این استاد بزرگ تئاتر ایران در حالی برای همیشه صحنه تئاتر را ترک کرد که آرزوی اجرای نمایش "گالیله" را به عنوان وصیت نامه هنری خود داشت.
سمندریان طی سه دهه گذشته تنها چهار اثر نمایشی را کارگردانی کرد و به صحنه برد و این در حالی بود که وی از جمله کارگردانان برجسته تئاتر در آسیا بود که در کشور آلمان و زیر نظر ادوارد مارکس کارگردان برجسته تئاتر دنیا کارگردانی را آموخت.
این ضایعه بزرگ را به خانواده زنده یاد حمید سمندریان و خانواده تئاتر تسلیت می گوییم.
بنام خدا
آرامگاه سومین پیامبر جهان در فلاورجان اصفهان قرار دارد
رئیس اداره اوقاف و امور خیریه فلاورجان اصفهان گفت: آرامگاه سومین پیامبر کره خاکی،نوه حضرت آدم(ع) موسوم به حضرت انوش (ع) بن شیث بن آدم ملقب به "ریسان" در شهر قهدریجان از توابع این شهرستان قرار دارد.
به گزارش سامانه فرهنگخانه حجتالاسلام والمسلمین مهدی طاهری روزسه شنبه در گفت و گو با ایرنا افزود :
نام پدر این پیامبر،حضرت شیث بن آدم (ع)و نام مادرش نزله (حوریه یا حورا ) است.
وی بااشاره به روایتی ازامام محمد باقر(ع)گفت:دراین روایت آمده است: حضرت آدم پس از کشته شدن هابیل بسیار گریست تا خداوند به او وعده پسری داد تا جای هابیل را بگیرد لذا در ۱۳۰سالگی خداوند به او فرزندی عطا کرد که آدم نام او را
شیث گذاشت.
وی افزود:حضرت آدم (ع)که پس از حدود هزار سال وفات یافت، شیث را وصی خود معرفی نمود و خداوند نیز شیث را به پیامبری برگزید و پنجاه صحیفه بر وی نازل کرد تا به وسیله آنها مردم زمان خود را که همگی از نوهها و نوادگان آدم ابوالبشر بودند، به توحید و یگانگی خدا دعوت کند.
رئیس اداره اوقاف و امور خیریه فلاورجان گفت:طبق اسناد موجود عمر این پیامبر حدود ۹۵۰تا ۹۶۵سال بوده است.
طاهری با اشاره به ناشناخته ماندن این پیامبر گفت: امسال برای معرفی این پیامبر بیش از پیش اقدام خواهیم کرد.
وی گفت:اداره اوقاف و امورخیریه فلاورجان امسال یک کتابچه درباره کرامات ، زندگینامه،وضعیت ساختمانی و تجهیزات بقعه این پیامبر منتشر میکند.
وی با اشاره به اینکه بازسازی این بقعه از ۱۰سال پیش شروع شد،گفت: پیش از این،مکان مزبور به صورت یک خرابه بود که به همت مردم خیر و اداره اوقاف ساختمان جدیدی برای آن احداث شد.
رییس اداره اوقاف فلاورجان گفت:سال گذشته درون بقعه سنگکاری و چند زائرسرا نیز در این مکان احداث شد.
وی افزود: اینک بقعه بازسازی شده و آرامگاه حضرت انوش دارای ضریح است.
به گزارش ایرنا،درکتاب تاریخ مسعودی نیز آمده است: حضرت شیث بن آدم هنگامی که ۱۰۵ساله بود و در حدود سه هزار و ۷۶۹سال پیش از میلاد، صاحب پسری به نام انوش شد که او را ریسان نیز نامیده اند.
در این کتاب آمده است:حضرت انوش نخستین کسی بود که به کمک و راهنمائی حضرت جبرائیل درخت خرما را کشت کرد و پس از پدرش بعنوان وصی و جانشین او در امر نبوت و هدایت بشر وارد کشور ایران شد و به هدایت خلق پرداخت.
در قسمت دیگری ازکتاب تاریخ مسعودی آمده است:حضرت انوش هنگامی که ۹۰ساله بود پسرش حضرت قینان به دنیا آمد و سپس صاحب نوهای به نام مهلائیل یا حلیث شد و پس از این فرزند مهلاییل به نامه یارد یا غنمیشا به دنیا آمد که پدر ادریس پیغمبر است.
نگارنده کتاب مزبور افزوده است:حضرت انوش پس از تولد حضرت قینان 815 سال دیگر عمر کرد و صاحب فرزندان زیادی شد و در دو هزار و ۸۶۴سال پیش از میلاد در سن ۹۰۵سالگی (طبق کتاب بحارالانوار جلد ۱۳صفحه ( ۵۹۳در قلعه فهران در شهر قهدریجان بدرود حیات گفت.
آرامگاه این پیامبر در منطقهای به نام فهران قرار دارد که در گذشته شهری بزرگ بوده و یکی از مراکز تجارتی کشور به شمار میرفته، بطوریکه رشته کوههای اطراف این شهر به همین نام معروف است.
گورستانی بزرگ نیز در اطراف مزار حضرت انوش و چاهی در روبه روی آن به فاصله ۱۳متر وجود داشته که به گفته افراد محلی، از گذشته موجب برکت و رزق و روزی اراضی اطراف خود بوده است.
به گفته مردم منطقه،آب این چاه حتی در سالهای خشکسالی خشک نمیشده و نیاز مردم را فراهم میکرده است.
در چند کتاب و مدرک از جمله در فهرست آمار بقاع متبرکه اداره سازمان اوقاف و امور خیریه کل کشور نیز آمده است: حضرت انوش بن شیث بن آدم علیه السلام در شهر قهدریجان از توابع شهرستان فلاورجان دفن شده است .
حجتالاسلام والمسلمین جعفر قلی اسدی مدیرکل اوقاف و امور خیریه استان اصفهان هم در گفت و گو با خبرنگار ایرنا، وجود مزار حضرت انوش بن شیث بن آدم (ع) در شهرستان قهدریجان را تایید کرد.
شهر قهدریجان در پنج کیلومتری شهرستان فلاورجان واقع است .
شهرستان فلاورجان با ۲۴۰هزار نفر جمعیت در ۱۰ کیلومتری باختر (غرب) اصفهان قرار دارد.
از کودک فال فروشی پرسیدم چه میکنی!؟ گفت به آنان که در دیروز خود مانده اند فردا را میفروشم..!!امروز 22 تیر ماه
تـرول های مـاندگار
دقت کردین فقط یک اصفهانی میتواند یک جمله با 20 فعل بسازد:
داشتم می رفتم برم دیدم گرفت نشست گفتم بذار بپرسم بیبینم میاد نیمیاد دیدم میگد نیمیخوام بیام بذار برم بیگیرم بخوابم
از کودک فال فروشی پرسیدم چه میکنی!؟ گفت به آنان که در دیروز خود مانده اند فردا را میفروشم..!!امروز 21 تیر ماه
بنام خدا
|
||
|
||
|
||
|
||
خبرنگار امرداد - شهداد حیدری : | ||
«آوازه و پیشینهی ری، کهن و تاریخی است. با اینهمه، این شهر جایگاه تاریخی شایستهی خود را ندارد. نشانههایی از هزارهها تمدن بیخ گوش پایتخت ایران نهفته است. اما چنان به آن بی اعتنا هستیم که اکنون ری بخش کوچکی از کلانشهر تهران شده است. در حالیکه ری میتواند پایگاه پژوهشی باستانشناسی بزرگی باشد و نیز گسترهای برای گردشگری. دستیابی به چنین آرزویی در گرو سرمایهگذاری و بهکارگیری گروههای تاریخنگار، باستانشناس و مردمشناس است تا ارزش تاریخی ری آشکار شود.» ری پایتخت بهارهی اشكانیان در روزگار اشکانیان، ری آوازهی بسیار داشت و تختگاه بهارهی آنان بود. در زمان ساسانیان نیز بارها و بارها به نام ری برمیخوریم. چهرههای تاریخی، همانند آرش کمانگیر و بهرام چوبینه، نیز از ری برخاستهاند که بر آوازهی این شهر میافزایند. اینها نشان میدهد که با همهی نادیده گرفتن ری، باز جایگاه روشنی در تاریخ دارد.» دمورگان و اشمیت در كاوشهای شهر ری بازماندههای ٦ تا ٨ هزارساله در ری «بیبی شهربانو» و پیوندش با «آناهیتا» بنای «بیبی شهربانو» هم در این مجموعه هست که دربارهی آن گفتوگوهای بسیاری شده است. با این همه، میدانیم که از دید معماری، به دورهی آلبویه بازمیگردد. غاری در کنار این بقعه دیده میشود که پیوند آن را با «آناهیتا»، الههی آبهای روان، نشان میدهد. «بقعهی جوانمرد قصاب» را هم باید نام بُرد که آنچه امروز از آن میبینیم بازسازی دهههای گذشته است. اما آثار آجری آن از دورهی آلبویه است. كهندژ ری تنها در عكسهای هوایی بخش پایانی سخنان افروند دربارهی آثار تاریخی و باستانی یافته شده در گسترهی باستانی ری بود. آثاری همانند: اشیا تزیینی، سکههای تاریخی به ویژه سکهای از خسرو دوم ساسانی، پیکرکهای گچی، مُهرهای باستانی و نمونههای دیگر. |
بنام خدا
آیا میدانید...؟
*شرکتی در تایوان بشقابهای قابل خوردن از گندم تولید میکند
*موز حاوی ماده شیمیایی طبیعی است که فرد را خوشحال میکند
*پوست بادام هندی دارای روغنی است که برای پوست بسیار آزاردهنده است
*پرطرفدارترین تنقلات در آمریکا، چیپس است
*کوکاکولا نخستین نوشیدنی است که در فضا مصرف شد
*هر ۲۸گرم شکلات شیری حاوی ۶میلی گرم کافئین است
*افراد سیگاری نسبت به غیر سیگاریها، قند بیشتری مصرف میکنند
*باکتری عامل پوسیدگی دندان، آکنه، سل و جذام از طریق مصرف بادام هندی قابل درمان است
*در جهان مرگ و میر افراد به علت افتادن نارگیل روی سر نسبت به حمله کوسه به انسان بیشتر است. سالانه حدود ۱۵۰نفر بر اثر این حادثه جان خود را از دست میدهند
*هر درخت قهوه، سالانه حدود نیم کیلو گرم قهوه تولید میکند
*گاهی از عسل برای تهیه مخلوط ضدیخ استفاده میشود
*با قراردادن کاسه حاوی سرکه سیب در قسمتهای مختلف خانه، میتوان بوی نامطبوع را از بین برد.
بنام خدا
کمر کشتی یونانی شکست و مسئولان هیچ پاسخی در برابر این اتفاق ندارند و حتی ارزش خاصی هم برای این کشتی قایل نیستند که خود را پاسخگو بدانند.
این در حالی است که اگر وضعیت کشتی یونانی به همین صورت ادامه پیدا کند، بیش از چندماهی دوام نیاورده و ساحل کیش باید غزل خداحافظی با یکی از جاذبه های گردشگری این منطقه آزاد را برای همیشه بخواند.
کشتی یونانی از سال ۱۳۴۵ بخشی از تاریخ و هویت کیش شده است و اکنون هرگاه کیش در سرویسهای جستجوگری همچون گوگل سرچ میشود، بیش از تمام آن بسترهای گردشگری که با میلیاردها تومان هزینه ایجاد شده، کشتی یونانی و غروب خلیج فارس ظاهر میشود.
بنام خدا
هنگام غروب، پادشاه از شکارگاه به سوی ارگ و قصر خود روانه می شد .
در راه پیرمردی دید که بارسنگینی از هیزم بر پشت حمل میکند لنگ لنگان قدم بر میداشت و نفس نفس صدا میداد پادشاه به پیرمرد نزدیک شد و گفت : مردک مگر تو گاری نداری که بار به این سنگینی میبری؟! هر کسی را بهر کاری ساخته اند.
گاری برای بار بردن و سلطان برای فرمان دادن و رعیت برای فرمان بردن !!!
پیرمرد خند ه ای کرد و گفت : اعلی حضرت، اینگونه هم که فکر میکنی فرمان در دست تو نیست . به آن طرف جاده نگاه کن. چه میبینی؟!
پادشاه: پیرمردی که بارهیزم بر گاری دارد و به سوی شهر روانه است .
پیرمرد: میدانی آن مرد، اولادش از من افزون تر است و فقرش از من بیشتراست؟!
پادشاه: باور ندارم، از قرائن بر می آید فقر تو بیشتر باشد زیرا آن گاری دارد و تو نداری و بر فزونی اولاد باید تحقیق کرد ...
پیرمرد : اعلی حضرت آن گاری مال من و آن مرد همنوع من است .او گاری نداشت و هر شب گریه ی کودکانش مرا آزار میداد چون فقرش از من بیشتر بود گاری خود را به او دادم تا بتواند خنده به کودکانش هدیه دهد .
بارسنگین هیزم، باصدای خنده ی کودکان آن مرد، چون کاه بر من سبک میشود .
آنچه به من فرمان میراند خنده ی کودکان است و آنچه تو فرمان میرانی گریه ی کودکان است...!
سخن روز : امید آن حسی است که میگوید حسی که الان دارید دائمی نیست. جین کر
بنام خدا
مردی با تسلیم شکوائیه ای به قاضی شورای حل اختلاف گفت: چندی قبل خانه محقر و مخروبه ای را در چند کیلومتری حاشیه یکی از شهرک های مشهد خریدم اما چون وضعیت مالی مناسبی نداشتم اتاقی را که گوشه حیاط بود اجاره دادم. مدتی از اجاره منزل نگذشته بود که احساس می کردم فرزندان خردسالم دچار افسردگی شده اند. وقتی از سرکار به خانه می آمدم آن ها از من طلب «کباب» می کردند من که توان خرید «گوشت» را نداشتم هر بار با بهانه ای آن ها را دست به سر می کردم تا این که متوجه شدم هر چند روز یک بار از اتاقی که به اجاره واگذار کرده ام «بوی کباب» می آید و همین موضوع باعث شده تا فرزندانم از من تقاضای کباب بکنند.
شاکی این پرونده ادامه داد: دیگر طاقتم طاق شده بود هرچه سعی کردم برای فرزندانم کباب تهیه کنم نشد این در حالی بود که بوی کباب های مستاجرم مرا آزار می داد به همین دلیل از محضر دادگاه می خواهم رای به تخلیه محل اجاره بدهد تا بیش از این خانواده ام در عذاب نباشند. قاضی باتجربه شورای حل اختلاف که سال هاست به امر قضاوت اشتغال دارد، هنگامی که این ماجرا را تعریف می کرد اشک در چشمانش حلقه زد او گفت: پس از اعلام شکایت صاحبخانه، مستاجر او را احضار کردم و شکایت صاحبخانه را برایش خواندم. مستاجر که با شنیدن این جملات بغض کرده بود گفت: آقای قاضی! کاملا احساس صاحبخانه را درک می کنم و می دانم او در این مدت چه کشیده است اما من فکر نمی کردم که فرزندان او چنین تقاضایی را از پدرشان داشته باشند. او ادامه داد: چندی قبل وقتی به همراه خانواده ام از مقابل یک کباب فروشی عبور می کردیم فرزندانم از من تقاضای خرید کباب کردند اما چون پولی برای خرید نداشتم به آن ها قول دادم که برایشان کباب درست می کنم. این قول باعث شد تا آن ها هر روز که از سر کار برمی گردم شادی کنان خود را در آغوشم بیفکنند به این امید که من برایشان کباب درست کنم. اما من توان خرید گوشت را نداشتم تا این که روزی فکری به ذهنم رسید یک روز که کنار مغازه مرغ فروشی ایستاده بودم مردی چند عدد مرغ خرید و از فروشنده خواست تا مرغ ها را خرد کرده و پوست آن ها را نیز جدا کند. به همین دلیل به همان مرغ فروشی رفتم و به او گفتم اگر کسی پوست مرغ هایش را نخواست آن ها را به من بدهد. روز بعد از همان مرغ فروشی مقداری پوست مرغ پرچربی گرفتم و آن ها را به سیخ کشیدم. فرزندانم با لذت وصف ناشدنی آن ها را می خوردند و من از دیدن این صحنه لذت می بردم. من برای شاد کردن فرزندانم تصمیم گرفتم هر چند روز یک بار از این کباب ها به آن ها بدهم اما نمی دانستم که ممکن است این کار من موجب آزار صاحبخانه ام شود. قاضی شورای حل اختلاف در حالی که بغض گلویش را می فشرد ادامه داد: وقتی مستاجر این جملات را بر زبان می راند صاحبخانه هم به آرامی اشک می ریخت تا این که ناگهان از جایش بلند شد و در حالی که مستاجرش را به آغوش می کشید گفت: دیگر نگو! شرمنده ام من از شکایتم گذشتم!
روزنامه خراسان
بنام خدا
درود...
وقتی سارا دخترک هشت ساله ای بود، شنيد که پدر ومادرش درباره برادر کوچکترش صحبت مي کنند. فهميد برادرش سخت بيمار است و آنها پولی برای مداوای او ندارند. پدر به تازگی کارش را از دست داده بود و نمی توانست هزينه جراحی پرخرج برادر را بپردازد. سارا شنيد که پدر آهسته به مادر گفت: فقط معجزه می تواند پسرمان را نجات دهد. آن مرد ، دکتر آرمسترانگ فوق تخصص مغز و اعصاب در شيکاگو بود.
سپس آهسته از در عقبی خانه بیرون و چند کوچه بالاتر به داروخانه رفت. جلوی پيشخوان انتظار کشيد تا داروساز به او توجه کند ولی داروساز سرش شلوغ تر از آن بود که متوجه بچه ای هشت ساله شود. دخترک پاهايش را به هم می زد و سرفه می کرد، ولی داروساز توجهی نمی کرد، سرانجام حوصله سارا سر رفت و سکه ها را محکم روی شيشه پيشخوان ريخت.
داروساز جا خورد، رو به دخترک کرد و گفت: چه می خواهی؟
دخترک پاسخ داد: برادرم خيلی مريض است، می خواهم معجزه بخرم.
داروساز با تعجب پرسيد: ببخشيد؟!!
دختـرک توضيح داد: برادر کوچک من، درون سـرش چيزی رفته و بابايم می گويـد که فقط معجـزه می تواند او را نجات دهد، من هم می خواهم معجزه بخرم، قيمتش چقدر است؟
داروساز گفت: متاسفم دخترجان، ولی ما اينجا معجزه نمی فروشيم.
چشمان دخترک پر از اشک شد و گفت: شما را به خدا، او خيلی مريض است، بابايم پول ندارد تا معجزه بخرد اين هم تمام پول من است، من کجا می توانم معجزه بخرم؟
دخترک پول ها را کف دستش ريخت و به مرد نشان داد. مرد لبخنـدی زد و گفت: آه چه جالب، فکـر می کنم اين پول براي خريد معجزه برادرت کافی باشد!
سپس به آرامی دست او را گرفت و گفت: من مي خواهم برادر و والدينت را ببينم، فکر می کنم معجزه برادرت پيش من باشد.
پس از جراحی، پدر نزد دکتـر رفت و گفت: از شما متشکـرم، نجات پسرم يک معجـزه واقعـی بود، می خواهم بدانم بابت هزينه عمل جراحی چقدر بايد پرداخت کنم؟
دکتر لبخندی زد و گفت: پنج دلار بود که پرداخت شد .