به نام خدا
برگزاری تور شاد چهارشنبه سوری
به نام خدا
یکى روز کاووس کى با پسر
|
نشسته که سودابه آمد ز در
|
زنـاگـاه روى سیاوش بدید
|
پراندیشه گشت و دلش بردمید
|
زعشق رخ او قرارش نماند
|
همه مهر اندر دل آتش نشاند
|
که باید که رنجه کنى پاى خویش
|
نمائى مرا سرو بالاى خویش
|
بیاراسته خویش چون نوبهار
|
بگردش هم از ماهرویان هزار
|
هر آنکس که از دور بیند ترا
|
شود بیهش و برگزیند ترا
|
زمن هر چه خواهى، همه کام تو
|
بر آرم ، نپیچم سر از دام تو
|
من اینک به پیش تو افتاده ام
|
تن و جان شیرین ترا داده ام
|
سرش تنگ بگرفت و یک بوسه داد
|
همانا که از شرم ناورد یاد
|
رخان سیاوش چو خون شد ز شرم
|
بیاراست مژگان به خوناب گرم
|
چنین گفت با دل که از کار دیو
|
مرا دور داراد کیوان خدیو
|
نه من با پدر بى وفائى کنم
|
نه با اهرمن آشنائى کنم
|
سر بانوانى و هم مهترى
|
من ایدون گمانم که تو مادرى
|
سودابه که از برملا شدن واقعه بیم داشت داد و فریاد کرد و درست بسان افسانه یوسف و زلیخا دامن پاره کرده و گناه را به سیاوش متوجه کرد …
بارى سیاوش به سودابه مى گوید که پدر را آگاه خواهد کرد:
از آن تخت برخاست با خشم و جنگ
|
بدو اندر آویخت سودابه چنگ
|
بدو گفت من راز دل پیش تو
|
بگفتم نهانى بد اندیش تو
|
مرا خیره خواهى که رسوا کنى؟
|
به پیش خردمند رعنا کنى؟
|
بزد دست و جامه بدرید پاک
|
به ناخن دو رخ را همى کرد چاک
|
برآمد خروش از شبستان اوى
|
فغانش زایوان برآمد بکوى
|
سیاوش بیامد به پیش پدر
|
یکى خود و زرین نهاده به سر
|
سیاوش بدو گفت انده مدار
|
کزین سان بود گردش روزگار
|
سیاوش سپه را بدا نسان بتاخت
|
تو گفتى که اسبش بر آتش بساخت
|
زآتش برون آمد آزاد مرد
|
لبان پر ز خنده برخ همچو ورد
|
چو بخشایش پاک یزدان بود
|
دم آتش و باد یکسان بود
|
سواران لشکر برانگیختند
|
همه دشت پیشش درم ریختند
|
سیاوش به تندرستى و چاپکى و چالاکى به همراه اسب سیاهش از آتش عبور کرد و تندرست بیرون آمد.
یکى شادمانى شد اندر جهان
|
میان کهان و میان مهان
|
سیاوش به پیش جهاندار پاک
|
بیامد بمالید رخ را به خاک
|
که از نفت آن کوه آتش پَِـرَست
|
همه کامه دشمنان کرد پست
|
بدو گفت شاه، اى دلیر جهان
|
که پاکیزه تخمى و روشن روان
|
چنانى که از مادر پارسا
|
بزاید شود بر جهان پادشا
|
سیاوخش را تنگ در برگرفت
|
زکردار بد پوزش اندر گرفت
|
مى آورد و رامشگران را بخواند
|
همه کام ها با سیاوش براند
|
سه روز اندر آن سور مى در کشید
|
نبد بر در گنج بند و کلید!
|
واپسین شبانه بهرام شید (سه شنبه شب) را به یاد سیاوش و پاکى او با پریدن از روى آتش جشن مى گیرند
-- D.P --
به گهواره عريان همانسان به خاک
چه مؤمن چه كافر چه انسان چه پاک
خوش آنی كه شادی به تن جامه دوخت
نپنداشت مال و منالش ملاک
بنام خدا
پس از آنکه «یزدگر سوم» در جنگ نهاوند از تازیان شکست خورد، او برای کمک گرفتن و گردآوری سپاه نو بهسوی خراسان و خاور ایران رهسپار شد. یکی از شاهزادگان ساسانی بهنام «باو» فرزند «کیوس» که سردار شجاعی بود از یزدگرد اجازه خواست که برای نیایش به آتشکدهای که پدرش ساخته بود برود و سپس به او بپیوندد. «باو» در آتشکده مشغول نیایش بود که به او خبر میدهند که یزدگرد، در شهرِ مرو به فرمان «ماهوی سوری» فرماندار آنجا و بهدست آسیابانی کشته شده است. «باو» با شنیدن این خبر بسیار اندوهگین شد.
در این هنگام، تازیان در بخش جنوبی مازندران نفوذ پیدا کردند و در بخش شمالی آن نیز بهدلیل نبودن فرماندهی شایسته و مناسب هرجومرج روی داده بود. مردم مازندران برای نگاهبانی و نگاهداری سرزمین خود از دشمنان، نمایندگانی را به نزد «باو» فرستادند و از او درخواست کردند که سرزمین آنها را اداره کند. «باو» پس از گرفتن پیمان از مردم به آنجا رفت، تازیان را از آنجا بیرون راند و نزدیک ۱۵سال فرمانروایی کرد تا اینکه بهدست شخصی بهنام بلاش(ولاش) کشته شد. او دودمان «باوند»ی را تشکیل داد. مدت پادشاهی اسپهبدان باوندی در کوهستان(کهستان)بالا از سال ۴۵ تا ۴۶۶ هجری مهی برابر است با ۴۲۱ سال و در این مدت مردم کوهستان پیرو دین زرتشتی و در راه و روش نیز، پیرو نیاکان باستانی خود در روزگار ساسانی بوده و در دین، آداب و رسوم ایشان در مدت ۵ سده هیچ خدشهای روی نداده است.
پس از اسپهبد «غازن دوم باوند» که واپسین فرمانروا از خاندان باوندی در کوهستان «فریم» یا «پریم»(واقع در هزار جریب دودانگه کنونی در جنوب شهر ساری) است. چیرهشدن دستهی دوم از شاهان باوندی آغاز میشود که از «پریم» به شهر ساری منتقل شدهاند.
دوران پادشاهی این دسته از ۴۶۶ هجری مهی از اسپبد«شهریار»(پسر غازن دوم) آغاز و در سال ۶۰۶ هجری مهی با کشته شدن اسپهبد «رستم شاه غازی» نامور به «شمس الملوک» پایان مییابد و پایتخت این دسته در مدت ۱۴۰ سال شهر ساری بوده است.
دسته سوم از شاهان باوندی که «کین خواریه» نامیده میشوند، از سال ۶۳۵ هجری مهی از اسپهبد «اردشیر» نامور به «حسامالدوله» آغاز و در سال ۷۵۰ هجری مهی با کشته شدن اسپهبد «حسن فخرالدوله» در آمل پایان مییابد و دیگر کسی از این خاندان به پادشاهی برنخواست و شهرستانهایی که از آغاز دسته دوم باوندیان یعنی سال ۴۶۶ هجری مهی تا پایان سال ۷۵۰ هجری مهی در تصرف ایشان بود و همهی مازندران بهجز «رویان» و در بیشتر مواقع دماوند- کلومن(سمنان، دامغان و بسطام) ، گرگان و بخشی از استان ری میباشد.
پس از برچیدهشدن خاندان باوندی «کینخواریه» در سال ۷۵۰ هجری مهی همهی سرزمین مازندران سوای «رویان جنوبی» که شامل دیلمان، طالقان و رودبار بود بهدست فرمانروایان اسلامی افتاد. ولی باز هم اسپهبدان «پادوسبانی» در رویان جنوبی، به فرمانروایی خود ادامه میدادند تا سال ۱۰۰۶ هجری مهی که بهدست شاه عباس صفوی از بین رفتند. دودمان«پادوسبانیان» پس از سلسله آفتاب در ژاپن طولانیترین مدت فرمانروایی در جهان را داشتند. چون فرمانروایی آنان از سال ۵۴۰ هجری مهی آغاز و تا سال ۱۰۰۶ هجری مهی ادامه داشت. با فروپاشی واپسین دودمان فرمانروایان زرتشتی در مازندران، زرتشتیان آن سامان نیز کم و کمتر شدند بهگونهای که امروزه دیگر اثری از آنها در این جاها دیده نمیشود.
یارینامه:
- آذرگشسب، موبد اردشیر، مراسم مذهبی و آداب زرتشتیان.
نویسندهی کتاب «مراسم مذهبی و آداب زرتشتیان» روانشاد «موبد اردشیر آذرگشسب» برای نوشتن بخش «تاریخ اسپهبدان تبرستان»، از دو کتاب بهنامهای «تاریخ تبرستان» نوشتهی «بهالدین محمد ابن حسن ابن اسفندیار» که در سال ۶۱۳ هجری مهی(:قمری) نوشته شده است و همچنین کتاب «تاریخ تبرستان پس از اسلام» نوشته «اردشیر برزگر» بهره برده است. نوشتار بالا، کوتاه نوشتهای از کتاب دوم است.